سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ امروز وقتی زلزله اومد خواب بودم البته نه خواب عمیق اول صداشو که شبیه صدای شکستن دیوار صوتیه شنیدم ( تاحالا شکستن دیوار صوتی رو تجربه نکردم شایدم کردم تو ذهنم ثبت شده خودم خبر ندارم. نیست تولید شده زمان جنگم ) بلند شدم دیدم اون قسمت از میز کامپیوترم که کی برد روشه شروع به لرزیدن کردزبونم قفل شد هیچی نتونستم بگم خواستم فرار کنم ولی انقدر شدید بود با کمر خوردم به دیوار دوباره بلند شدم بابا و داداشم فوری دویدن بیرون ولی مامان مونده بود به زور خودشو میخواست برسونه به سمت چارچوب در اما فقط پشت سرهم می گفت سارا , سینا زود باشین برین بیرون تو چشمای مامان ترسی بود که هرگز نمی تونم توصیفش کنم هیچوقت .....فقط حسش کردم و برا ابد تو قلبم ثبت شد به جای دویدن سمت بیرون , برگشتم سمت مامان کمکش کنم بلند شه زلزله بند اومد و منو مامان تونستم بریم بیرون اینارو گفتم تا بگم کل این توصیفات من شاید بیشتر از 20 ثانیه طول نکشید ولی ....... زندگی خیلی شکستنیه خود مرگ اصلا ترسناک نیس اما پی امدهای اون ........... چون عهده نمی شود کسی فردا را حـالی خوش دار اين دل پر سودا را می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بـسيار بـــگردد و نــيـابد ما را 36 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ ایشالا همیشه سرزنده باشی سارا جان. 13 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ سارا جان امروز بندرعباس همه صبح با زلزله بیدار شدن...چند شب پیش هم زلزله بدی اومد....کلا من زیاد تجربش رو داشتم....چند شب قبل از کنکور لیسانس ما شبا همش تو کوچه بودیم....سر کنکور هم زلزله اومد......زلزله جزئی از زندگی من شده....و هیچ حسی وحشتناک تر از این نیست که فکر کنی یک لحظه همه داشته هات از دست میره....حست رو درک میکنم....پاینده بمانی دختر. 22 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ چند وقته حرفی واسه زدن ندارم ... از سکوتم خسته ام، دیگه تحمل خودمم خیلی سخت شده لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ واقعا با نوشته های سارا_افشار و حسی که از خوندنش بهم دست داد دیگه تمام دغدغه های ذهنی خودم یادم رفت مطمئنا حس بدی رو تجربه میکنن انشالله که دوباره به همین زودی آرامش حس کنن 11 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ یه خاطره دیگه بگم 88-89 بود ...ساعت 5 صبح همه خونه داشت می لرزید....از ترس نمیتونستم چشمام رو باز کنم...گفتم مردیم دیگهصدای همه می یودم ولی باز قدرت باز کردن چشمام رو نداشتم....به خیر گذشت:hapydancsmil: دور تا دور دیاوار خونه ترک خورده بودن...چار چوب در داشت از جاش بیرون میومد....فرداش که رفتم دانشگاه دیدم خیلی ها تو دانشگاه دست و پاشون شکسته بود مثل اینکه از ترس از پنجره می پرن بیرون و یا رو پله ها میوفتن:icon_pf (34): این هم یکی دیگه: دبیرستان که بودم یکی از دوستان تعریف میکرد یک که زلزله شد همه ریختیم بیرون یدفعه یکی از همسایه ها که پسر جوونی هم بوده از بس هول بوده فقط با لباس زیرش اومده بود تو کوچه و فقط داشت می دوید.....میگفت تا مدتها طفلک روش نمیشد تو کوچه رفت و آمد کنه 16 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ حس اون پدر اهری که بعد از ظهر وقتی می یره سر کار رو به همسرش می گه امشب برا افطار نظر بچه ها رو بپرس ببین چی هوس کردن، یک ساعت بعد تنها تر از همیشه خانوادش را صدا میزنه و جوابی نمی شنوه... دنیا همین قدر بی رحمه! 21 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ حالا همیشه بدون مشورت خودم جوانب کار میسنجم و تصمیم میگیرمااااااااااااا ولی امشب برای تصمیم گیری واقعا احتیاج به مشورت کردن دارم ولی کسی نیست که ازش مشورت بگیرم واقعا نمیدونم چی درست چی غلط کدوم کارو بکنم شکر خدا عقله که هنگ کرده که هیچ دلمم امشب هیچی نمیگه 12 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ بعضی وقتا تلاس یه نفر از صد تا مدال طلا هم ارزشش بیشتر خسته نباشی کمیل قاسمی احسان لشگری و اسماعیل پورررررررررررررررررر اصل تلاشه و از جون و دل مایه گذاشتن :5c6ipag2mnshmsf5ju3 5 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ از جون یه دختر 50 کیلویی چی میخواین آخه؟؟!!! ای پشه های بی شرف سنگدل خشن 9 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ سجاد اسمس زده : اینجا اردبیل زلزله پشت زلزله ای تو روحت پی ام سی 17 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ کمپین اهدای خون فردا ساعت 10 صبح بانک اهدای خون دوستان هرکس توانایی اهدای خون رو داره دریغ نکنه آخرین آمار 700 مجروح گزارش شده این 700 نفر به خون احتیاج دارن هر کجایی ایران که هستید تفاوتی نمی کنه با اهدای خونتون میتونید کمک کنید 22 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ همینجور داره بیشتر میشه تعداد کشته ها و مجروحا آخه چرا باید اینجوری میشد خدا لینک به دیدگاه
O-N 10553 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ مصیبت : جدا شدن ناخواسته از چیزی و یا کسی که انسان به آن دلبستگی دارد. | لغت نامه دهخدا ................. ........................ 19 لینک به دیدگاه
Arpak 8511 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ همیشه همه ی حرفام و مشکلاتم و تا بوده ریختم تو خودم اینم روش...نترس عزیزم خفه نمیشی تو سگ جون تر از این حرفایی! 12 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ خدای بزرگ من این شبها هم تموم شد،نمیدونم سال دیگه این موقع تو چه وضعیتی هستم،اصلا زنده هستم یا نه،اما این فرصت رو که دوباره این لحظه ها رو تجربه کنیم رو از من و خانواده ام نگیر خدای مهربون من سلامتی، آرامش، شادی ،خوشبختی ،رزق و روزی حلال و موفقیت رو به همه هدیه بده، به من و خانواده ام هم هدیه کن خدایا تو این روزایی که اینجور داره زلزله میاد، همه رو سالم و سلامت حفظ کن و مواظب همه باش خدای عزیز من امسالم با پارسالم کلی فرق داشت،شکر به خاطر همه چی ، اگه گاهی اوقات ناشکری کردم منو ببخش. خدای من لحظه های جدیدم رو طوری رقم بزن که دوست داری و صلاح من و خانوادمه،چون هر چیزی که از سمت تو به من و خانواده ا برسه خیر مطلقه ممنونم خدای من که باحوصله به حرفام گوش میدی و همیشه کمکم میکنی و من و خانوادم رو تنها نمیذاری :icon_gol: 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ قبل از دنیاای مجازی من یکی که شبها و وقتهای بیکاریم یا فرش میبافتم یا دورهمی یه قل دوقل و پاسور و فال بازی میکردیم .. اسم فامیل و از این بازیها... دلمون هم که میگرفت با واکمن اهنگ گوش میدادیم البته زمان دانشجویی بود ... 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ سارا.. سجاد.. حامد و بروبچه منطقه لرزان .. خدابهتون صبر بده و سلامتی به خودتون و خانوادتون منم یه بار لرزش زمینو حس کردم واقعا توانایی تکون خوردن رو از ادم میگیره.. دلم نمیخواد با زلزله بمیرم 19 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ با اینکه می دونم گذشت زمان خیلی مسائل رو برام حل می کنه ولی دلم می خواد زودتر زمان بگذره ... 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده