farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ شما بپرسید کی دلش نگرفته ! اینجام دارن خرابش میکنن، تاپیکایی که مربوط به سیاستهاست نباید اینجا بیارن چون ما هیچ کاری به کار سیاسیون نداریم بقول معروف بارمون روی دوش خودمونه اینجا هم میاییم یا دلمون باز بشه یا از تاپیکای خوب و آموزنده درس بگیریم یا خودمون اگه چیزی داریم تقدیم به بقیه کنیم 2 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ کاش آدما میدونستن که مهمتر از شکستن دل، اعتمادیه که تخریب میشه و دیگه هرگز بنا نمیشه لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ نقل قول؟! چقدر تکرار کرد مدیر که نقل قول ممنوعه... رعایت کنید بچه ها مدیر خسته شد دیگه.... 18 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیادان یافتند؛ تلاطم زندگی حکمتی از خداست از خدا دل آرام بخواه، نه دریای آرام 5 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ اینقد دوس دارم وقتی عصبانیم ... :guntootsmiley2: لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ دیدید بعضی ادما به قرص خوردن معتادن اگه یه روز نخورن فکر می کن چه اتفاق بدی قراره براشون بیافته و کلی تلقین بد به خودشون می کنن رابطه منو ورزش شده عین رابطه این ادما با قرص امروز ورزش نکردم هیچ کلی هم خوردم ازصب نشستم پای این پی سی لعنتی سر پیدا کردن یه موضوعی نه اونو پیدا کردم نه ورزش کردم تازشم دچار سردرد شدید شدم خلاصه اعصابم داغونه بدجور برم بشینم پوآرو ببینم بعدش کپه مرگمو بزارم فردا حتما آغاز دیگریست 13 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ کاش یه مسلمون مذهبی یه تاپیک مذهبی میزد، میرفتم باش بحث میکردم. از اون بحثای تکراری... واسه یادم نره که خوبه. 12 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ تو تلویزیون نشون میده واسه طرف از یه آدرس ناشناس گاو فرستادن دم خونشون بعد زیرش نوشته ":شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" صدا سیماس داریم؟ 11 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۱ اومدم بگم نقل قول نگیرین دیدم فروغ گفته...اینم میخواستم بگم که متن های کپی نزارین خواهشا _____---------------------------------------------- چقدر دلم می خواد یه کار مهم انجام بدم...خیلی برنامه دارما اما خب حسش نیست...یه اتفاق مهم باید بیفته که انگیزم بهم برگرده.خیلی خیلی خیلی وقته که منتظر اون اتفاقم 15 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ یعنی من دیگه چه جور آدمیم وسط مسابقات ورزنه برداری، دلم نمیاد دعا کنم رقبای ایران وزنشونو بندازن چون میگم اونا هم چندسال زحمت کشیدن گناه دارن 10 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ آخه به نظرتون اگه یه نفر بیاد یه پست بزاره که یه حرف قشنگی باشه یا یه نکته آمورنده ای توش باشه هر چندم که کپی باشه مفید تره و زیبا تره یا اینکه بیاد و پست بذاره بگه : خسته ام؟!!:w58: 3 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ ساعت 5:34 بالاخره پروژم تموم شد فردا (ینی امروز)آخرین مهلت تحویلش بود 16 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ شروع پیست نطفه مونو تو جنگ بستن. تو ویرونیش به دنیا اومدیم. تو سر و صدای سازندگیش بزرگ شدیم. به ما که رسید مدرسه ها غیرانتفاعی شدن. رسیدیم کنکور انواع اقسام کلاسارو گذاشتن. اومدیم ماشین بابامونو بپیچونیم یارانه ی بنزینو برداشتن. دهنمون سرویس شد کار پیدا کردیم صاب کارمون دیگه پول نداشت بهمون بده(کارخونه ورشکست شد). رفتیم اینترنت دیدیم زده دسترسی به این سایت امکان پذیر نیست. حرف دلمونو به دختری که دوسش داشتیم نتونستیم بزنیم، شکست عشقی خوردیم امدیم سیگار بکشیم روش انواع اقسام عکسارو کشیدن که سیگار نکشین. با یکی دیگه دوس شدیم با هزار مصیبت رفتیم بیرون گشت ارشاد به جرم بی جرمی گرفتمون. اومدیم بریم سربازی 18 ماه شد 24 ماه. اونم چه جوری؟ هر روز از امریکا گرفته تاااااااااااااااااااااا بیا برس به امارات تهدید به حمله کردن . خواستیم از ایران بریم دلار شد 2000تومن. گفتیم الافی دیگه بسه بریم زن بگیریم سکه شد 1000000 سر سفره عقد کسی بهمون سکه نداد. زنمونم تا دید سکه شده خداد تومن سری رفت درخواست طلاق داد... خدایا بچه های (1355~1369) چه هیزم تری بهت فروختن آخه؟ پایان پیست 14 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ گاهی وقتا به خودم میگم.... اینبار دیگه تمومه همه چی رو فراموش میکنم ... دوباره میشم یه آدم یه آدم عادی که میتونه به زندیگیش برسه ولی وقتی به خودم میام میبینم اگه اون نباشه من میشم یه آدم بد یه آدم اوباش ......یه آدم غیر عادی ...اصلا میشم حیف آدم 20 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ برای نوشته های کپی جا زیاد هست. اینجا تنها نوشته های خودتون رو بزارید. اگر بازم نوشته های کپی زیاد بشه نوشته های کپی رو به تاپیک های مربوط انتقال می دم. درمورد نقل قول دیگه نمی گم فقط بازم چند تا چند تا نقل قول باشه یا دسترسی اون کاربر به گاه نوشته ها بسته میشه به طور موقت یا تاپیک برای چند روزی بسته می شه. 18 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ اینقد بدم میاد از اون اسمسای که میگن الان یه آرزو بکن و این اسمس رو واسه 6 نفر دیگه بفرست تا آرزوت براورده شه اگه نفرستی براورده نمیشه!! 21 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ یعنی دلم حوس کله پاچه کرده بد:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یادش بخیر چه دورانی بود تا چند صباحی قبل حداقل کله نبود پاچه که بود... جوانیمون تو حسرت جوانی گذشت این شعر و یه مدت حفظ بودم الان ذهنمم یاری نمیده یه شماره دیگه حفظ کنم گذر عمر طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم فکری، که تأمّل ننمودم روزی، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران؟ کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات همه گفتند:کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست، بایدش نالیدن من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟ نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن؟ همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟ سر هر بام که شد خوابیدن؟ من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟ هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست،چرا می آییم………؟ بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه به سفر باید رفت؟ من نپرسیدم هیچ،هیچکس نیز به من هیچ نگفت. نوجوانی سپری گشت به بازی،به فراغت،به نشاط. فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات بعد از آن باز نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه که جوانست هنوز، بگذارید جوانی بکند ، بهره از عمر بَرَد کامروایی بکند. بگذارید که خوش باشد و مست، بعد از این باز ورا عمری هست یک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند. دیگری آوا داد : که چو فردا بشود فکر فردا بکند. سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت ، بگذرد امروزش،همچنین فردایش با همه این احوال من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟ آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟ نه تفکّر، نه تعمّق و نه اندیشه دمی، عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی. چه توانی که زکف دادم مفت، من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش بَرَد، لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند، عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده، ومرا می گفتند که چو آن ها باشم، که چو آنها دایم فکر خوردن باشم،فکر گشتن باشم،فکر تأمین معاش، فکر ثروت باشم،فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم. کس مرا هیچ نگفت زندگی ثروت نیست، زندگی داشتن همسر نیست، زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست، من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم. حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق: من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گُسَلَم گام در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل ، مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم، شربت جرأت و امّید و شهامت نوشم، زره جنگ برای بد و نا حق پوشم ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش ، ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم. من شدم خلق که مثمر باشم،نه چنین زائد و بی جوش و خروش، عمر بر باد و به حسرت خاموش ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت: کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل،وقت پیری غافل به زبانی دیگر: کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت. 12 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ این از اول هفته ام... از صبح نمیدونم قلنج کردم یا چه دردیم شده .. نمیتونم جم بخورم از درد.. دست راستم از یه حدی بیشترنمیتونه حرکت کنه وگرنه از درد اشکم داره درمیاد و جیغم هواهست...خدایا این چه دردی هست هراز گاهی بمن میدی 11 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ بدنرین اتفاقی که در درون یه نفر میتونه بیفته، داشتنِ حس قربانی شدن یا طعمه قرار گرفتن هست، جوری که دیگه نسبت به همه ی خوبی ها مشکوک بشه دیگه مهر، محبت را در هیچ نگاهی لمس نکنه ، طنین ارامش بخش هیچ صدایی را باور نکنه، دستان نوازش بخش هیچ آدمی را درک نکنه، هر مهربانی را توطئه ای ببینه برای قربانی شدنش و مورد سو استفاده قرار گرفتن . و هر ادمی را یک خیانکار بلقوه... و این حس را تو نوشته های خیلی از ماها میشه دید مخصوصا بعضیا . 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده