رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

تا یک برهه ای از زندگیم همیشه دنبال این بودم که از طرف مقابلم اون شخصیتی را بسازم که مد نظرم هست .که به ایده ال هام نزدیک تر هست ،البته فرق نمیکرد چقدر نزدیک باشه یا اون طرف کی باشه، به هر حال به طور نسبی هم شده این تلاش را داشتم، که برای اطرافیام شخصیت سازی کنم ولی کم کم فهمیدم که دارم عوض میشم تقریبا این اواخر تغییرات را حس میکنم اولش از بی تفاوتی شروع شد ، بعد فهمیدم که بهتره خودم به اون ایده الی که میخوام نزدیک باشم از خودم شخصیت دلخواه تری بسازم چیزی که فراموش کردم این بوده این فراموشی نتیجه مهم شدنِ بییش ازحد ادم های شد که نیاز به توجه زیادی نداشتن . اگرچه که نباید به زندگی و ادماش نگاه بد بینانه ای داشت.

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شال اون شال سرخ تو موج،موج موی تو

 

نرم ترین حادثه چه زیباست دور روی تو

 

آفرین،به آخرین،شاهکار روی تو

 

توی اوج سادگی چه زیباست

 

اندوه تو....

 

:sigh:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بلاخره امتحانام تموم شد.....:w16:

 

چقدر خسته شدم......:sigh:

 

تا قبل از دانشگاه اومدن فکر اینکه پشت سر هم امتحان داشته باشیم واسم یه کابوس بود.....

 

اما از وقتی دانشجو شدم فهمیدم گاهی میشه تو یه روز 3تا امتحان داشت......:banel_smiley_4:

 

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

خسته نباشم:ws3:

 

 

:hapydancsmil:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

ههههههههههههه

باز هم همان حکایت همیشگی!

باز اخر ترم شد و تو لحظات ملکوتی غلط کردن ، ندا اومد که تحویل پروژه عقب افتاد!!!!

ینی ما لیسانسمونو از اول تا اخرش بر اساس عشق تو گرفتیم.....عشقت میکشید میرفتی تحویلو عقب مینداختی...دوباره جلو مینداختی.....باز همه خودزنی میکردن ...مخ استادو میزدی...عقب مینداختی.

عشقت میکشید میرفتی مخ میزد ی فلان استادو عوض میکردن...جاش فلانی میومد.....فقط ما امسال چندتا استاد جدید اومد تو گروهمون....فقطم برا این شخصیت!!!!

عشقت میکشید...روزای کلاسو عوض میکردی!

خودت ی پا مدیر گروه بودی icon_razz.gif

  • Like 14
لینک به دیدگاه

امشب بعد از گذشت چند شب تلخ و بد احساس آرامش داشتم ولی چه موقتی بود آرامش من به یه چشم به هم زدن تموم شد...بازم دلم طوفانی شد:sigh:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یعنی اصن یه وصعی بودا امروز صبح

کلاسم افتاد 10صبح دیشب زود خوابیدم صبح زود ژاشدم داشتم آماده میشدم که برم سرکلاس دیدم زنگ زدند که با استادت هماهنگ نشده نیا w58.gif از اونجایی که منم هیچ تمرینی نداشتم hapydancsmil.gif خلاصه ..

دیگه همه در بهت و حیرت موندن چون با چندتا از دوستام تلفنی حرف زدم و برای تولدم دعوتشون کردم.. همه متعجب که چی شده من صبح به این زودی بیدار شدمw58.gif

خلاصه کار مفیدم زنگ زدن بود و بازی با کامی درکنار پارساجونم

تا ظهر شد و خواب و بعدشم باز سریال و درست کردن شام که شده کار هر شبم تقریبا:banel_smiley_4:

 

 

 

نتیجه اخلاقیش این بود که برای من فرقی نمیکنه ساعت 8.30 صبح ژاشم یا 12 ظهر .. کل وقتم داره به بطالت میگذرهTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چه کیفی داره گل کاشتن! وقتی برات غتچه می ده خیلی به خودت می بالیgardensmiley.gif

 

زمستون از پژمرده شدنش غمگین می شی و به روزگار بد میگی!

ولی ته دلت یه امیدی هست

اونم اینکه حتی اگه تو هم نباشی، این گل با بهار سال بعد دوباره غتچه می ده!

 

آرزوهایم را کاشتم! می دانم که حتی در نبودم هم ، بهار سال بعد گل می دهد!!

  • Like 12
لینک به دیدگاه

پسر بچه ای تند خو در روستایی زندگی میکرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد باید یک میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند. او دریافت که کنترل کردن عصبانیتش آسان تر از کوبیدن آن میخها در حصار است. در نهایت روزی فرا رسید که آن پسر اصلا عصبانی نشد. او با افتخار این موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به او گفت باید هر روزی که توانست جلوی خشم خود را بگیرد یکی از میخهای کوبیده شده در حصار را بیرون بکشد. روزها سپری شدند تا اینکه پسر همه میخها را از حصار بیرون آورد. پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد.

"کارت را خوب انجام داری پسرم. اما به سوراخهای حصار نگاه کن. حصار هیچوقت مثل روز اولش نخواهد شد. وقتی موقع عصبانیت چیزی میگویی، حرفهایت مثل این، شکافهایی برجای میگذارند. مهم نیست چند بار عذر خواهی کنی، چون اثر زخم همیشه باقی می ماند."

مراقب حرفهایتان باشید، چون می توانند بسیار آزار دهنده باشند و اثراتشان برای سالها باقی بماند.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

از یه جایی به بعد مفهمیم که همه این دنیا بزرگ چیزی نیست جز یک ازمایشگاه، و تی این ازمایشگاه برای داشتن نتیجه گیری های خوب باید مشاهدهای خوبی داشته باشم مخصوصا مشاهده رفتار ادمهاش که پیچیده ترین موجوداتش هستن....

  • Like 13
لینک به دیدگاه

وقتی قالب انجمن عوض شدم کار کردن با این قالب جدید برامون سخت بود.... همش غر می زدیم .....بعضی ها که می گفتن دیگه نمی یایم .... حس سردرگمی و سرگیجه می گرفتم وقتی می یمدم انجمن .... اما کم کم یادمون رفت ..... کم کم فهمیدیم نه اونقدرا هم که فکر می کردیم سخت نبود ..... و بهش عادت کردیم .....

 

این قصه عادت کردن ما آدماست .... کم کم به خیلی اتفاقات عادت می کنیم .....

  • Like 22
لینک به دیدگاه

زنده باد مجردی:hapydancsmil:

 

ساعت 2:23 دقیقه بامداد جمعه (شب جمعه):ws3:

 

بیشترین کاربران آنلاین در انجمنها 874 نفر در تاریخ 14-11-2011 و در ساعت 08:46 بوده است

 

 

:w02:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

الهی چشم هرکسی که نمیتونه شادی بچه ها رو مخصوصا ببینه در بیاد

 

 

الهی عمه قربون اون تک تک انگشتات بشه

الهی بمیرم که دستت خراب شده:4564:

الهی من نباشم که رو دست و بدنت خط افتاده TAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

 

 

خدایا خودت حواست باشه دستشو مثل روز اولش کنی

جون منو بگیر سلامتیشو بهش برگردون

 

 

خدایا کی صبح میشه خیالمون راحت بشه

 

خدایا شلامتی بچمو از تو میخوام

:sad0::sad0:

 

 

خوشی نمیدی لااقل شر نرسون قربون بزرگیت برم من.............

 

تو روح تک تک این دکترهای تازه به دوران رسیده ات.........

 

خدایا خودت تا فردا همین موقع دیگه تکلیف همه دسته جییگرمو روشن کن...

 

خدا من طاقت دیدن اشکشو ندارم ......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دارم دق میکنم .خدا به مامان و باباش صبر و طاقت بده و تحمل بده و به خودش هم همینطور با سلامتی

  • Like 9
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...