رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ما دوتا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم

 

دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم

 

ما هنوزم مثل مرداب مسخ آینه کویریم

 

ما همونیم که می خواستیم خورشیدو با دست بگیریم

:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

چقدر زود دیر میشود.....

همیشه اینو شنیده بودم اما درکش نکرده بودم....

حالا دارم میفهمم...

میترسم برای روزی که چیزهای دیگه هم زود بگذره و اونموقع چشمام باز بشه....

  • Like 18
لینک به دیدگاه

این جمله به نظرم خیلی قابل تامله :ws38::

 

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر،

شخصیت من چیزیه که من هستم،

اما برخورد من بستگی داره به اینکه :

" تو " کی باشی ...

  • Like 24
لینک به دیدگاه

از من به شما نصیحت:

کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه

بیشتر از همه تنهاست

اون رو تنها نذارید

چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره …:hanghead:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند.

اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است.

دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است،

عشق خیلی بیشتر.

  • Like 16
لینک به دیدگاه

چوانیت چون الکیست که باید آن را به دیوار وجودت بیاویزی

ما آموخته ایم که در سنگستان دنیا ، سنگ خارایی باشیم تا تیشه ای بر ما نرود و مارا نفرساید

سنگ و سنگستان همه بهانه اند برای گفتن سخنی که سالهاست در گلو جای خشک کرده

نگاه ها سنگین ، عشق ها ننگین و توشه ی من سُبُک چون پر کاه

اما آموخته ام که دستی را نگیرم و بر سایه ای نخزم که سایه ها به شب محو شده و دست ها به دست دیگری خواهند پیوست

 

من پیامبرم ای مردم

معجزه ام تنهاییست

کتابم همین نوشته هاست

و امتم شن های در بیابانند

 

اُمَت شنی ، به من ایمان بیاورید

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اسم قاشق را گذاشتی قطار . . . هواپیما . . . کشتی . . . تا یک لقمه بیشتر بخورم . . .

 

یادت هست مادر؟

 

شدی خلبان ، ملوان ، لوکوموتیوران و . . .

 

میگفتی بخور تا بزرگ بشی . . .

 

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم . . .

 

حتی بغض های نترکیده ام را...:sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دلم برای بوی دست های مادرم تنگ شده....

برای بوی پیرهن پدر....

از این برزخ بی ثبات بی پایان بیزارم....

از این بی هدقی و هدف سازی...

از این دوری و دیری....

... از این عمر که می گذرد و هر سال آرزوی 120 سالش را دارید و هیچ سالیش آن نمی شود که باید....

دلم برای یک چای داغ در لیوانهای کریستالی خانه ی پدری روی کاناپه ی بزرگ سلیقه ی مادری تنگ شده....

دلم برای برف روی زاگرس تنگ شده....برای یک بار دیگر با کیسه پلاستیکی از بالای تپه ها بی پروا سر خوردن تنگ شده....

دلم یک آغوش بی دغدغه می خواد......

دلم از گریه های شبانه و لبخندهای زورکی روزانه گرفته....

از این رفتن و نماندن و تزلزل درون و از این شوق برگشت و سرکوبش به هزار بهانه......

دلم برای یک شیطنت برادرانه تنگ شده.....

دلم از بی محلی های خدا و خداییش، از عصیان بندگیم،از آشوب خلقتش گرفته....

دلم برای یک زمین و خاک استوار،یک ثبات بی بدیل،یک آرامش همیشگی تنگ شده...

دلم گرفته زین جا.....ولی به کجا روم شتابان؟!

همه جا کویر وحشت ....

هیچ جا خانه ی من نیست،مأمن نیست......

دلم برای پری همیشه خوشبخت قصه های بابا تنگ است...از این واقعیت تلخ روزگار بیزارم.....

از این دوری و دیری بیزارم....

از این احساس گنگ پوچ سرگردانی بیزارم....

فروغ عزیز!چقدر باید رفت این سان،صبور،سرگردان.....؟نباید فرمان ایست داد؟!!

از خواندن احساسات مشابه خستم.....از این حصار سخت دلتنگی و پشیمانی گریزی باید...

از ریختن آشغالهای ذهنم در زباله دانی تکنولوژی هم بیزارم،مگر چاره ای هست؟!

باید این درد نیمه مشترک را جایی فریاد زد یا از نگفتنش مرد......

هر روز همه فریادش می زنند.........:hanghead:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

بعضی قربونت برم عزیزم ها دقیقا هم معنی مردشور ریختتو ببرنه .

فقط همراه این حس نفرت یا ناراحتی ، ریا هم گذاشتن .

و قضیه فاجعه تر شده .

  • Like 24
لینک به دیدگاه

هیچ چیزی به قشنگی و شیرینی وقتی که همه ی فکرتو از غم و غصه و نگرانی خالی می کنی ، یه نفس عمیق میکشی و همممه چیزو می سپری دست خدا نیس ...

آخ که چه آرامشی میده به آدم ...

:icon_gol:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

امروز متوجه شدم که دونفر از ادلیستشون حذفم کردن....اخی.....هنوزم دنیا رو همون پاشنه میچرخه...:ws3:

 

امروز دوست از اول ابتداییم تا الانم برای اولین بار تو زندگیش بهم اس ام اس زد ،

سلام مینا

کتاب مغناطیس هالیدی رو داری؟:banel_smiley_4:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
می دونم خیلی بیشتر از ما ها مامان بزرگ مرضیه رو دوست داری ...

مرضیه از بهترین دوستامه ...

نزار بغض کنه ...

کمک کن مامان بزرگش زودتر خوب شه ...

 

سارا خدا خیلی زود صدات رو شنید ... مرسی عزیزم

 

خدا جونم خیلی مهربونی. خیلی ...

  • Like 14
لینک به دیدگاه

قدمهایم آرامتر از پیش شده اند

میخواهم سریع گذر کنم اما نمیشود

مانده ام در لحظاتی که همیشه آزارم میدهند

کاش زودتر بگذرم از زمان

هنوز مانده... تا رهایی

و باز تیک تاک ساعت و یادآور زمان...:sigh:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...