shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یادم نمیاد قبلا همچین حالی داشتم یا نه... دارم خفه میشم کاش میتونستم زار بزنم .......... 30 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ما دوتا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم ما هنوزم مثل مرداب مسخ آینه کویریم ما همونیم که می خواستیم خورشیدو با دست بگیریم 12 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چقدر زود دیر میشود..... همیشه اینو شنیده بودم اما درکش نکرده بودم.... حالا دارم میفهمم... میترسم برای روزی که چیزهای دیگه هم زود بگذره و اونموقع چشمام باز بشه.... 18 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ این جمله به نظرم خیلی قابل تامله : شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر، شخصیت من چیزیه که من هستم، اما برخورد من بستگی داره به اینکه : " تو " کی باشی ... 24 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از من به شما نصیحت: کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه بیشتر از همه تنهاست اون رو تنها نذارید چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره … 20 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است. دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است، عشق خیلی بیشتر. 16 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر... وازین دو دردناکتر آن است که نمیدانی باید صبر کنی یا فراموش... 12 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چوانیت چون الکیست که باید آن را به دیوار وجودت بیاویزی ما آموخته ایم که در سنگستان دنیا ، سنگ خارایی باشیم تا تیشه ای بر ما نرود و مارا نفرساید سنگ و سنگستان همه بهانه اند برای گفتن سخنی که سالهاست در گلو جای خشک کرده نگاه ها سنگین ، عشق ها ننگین و توشه ی من سُبُک چون پر کاه اما آموخته ام که دستی را نگیرم و بر سایه ای نخزم که سایه ها به شب محو شده و دست ها به دست دیگری خواهند پیوست من پیامبرم ای مردم معجزه ام تنهاییست کتابم همین نوشته هاست و امتم شن های در بیابانند اُمَت شنی ، به من ایمان بیاورید 8 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اسم قاشق را گذاشتی قطار . . . هواپیما . . . کشتی . . . تا یک لقمه بیشتر بخورم . . . یادت هست مادر؟ شدی خلبان ، ملوان ، لوکوموتیوران و . . . میگفتی بخور تا بزرگ بشی . . . و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم . . . حتی بغض های نترکیده ام را... 14 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلم برای بوی دست های مادرم تنگ شده.... برای بوی پیرهن پدر.... از این برزخ بی ثبات بی پایان بیزارم.... از این بی هدقی و هدف سازی... از این دوری و دیری.... ... از این عمر که می گذرد و هر سال آرزوی 120 سالش را دارید و هیچ سالیش آن نمی شود که باید.... دلم برای یک چای داغ در لیوانهای کریستالی خانه ی پدری روی کاناپه ی بزرگ سلیقه ی مادری تنگ شده.... دلم برای برف روی زاگرس تنگ شده....برای یک بار دیگر با کیسه پلاستیکی از بالای تپه ها بی پروا سر خوردن تنگ شده.... دلم یک آغوش بی دغدغه می خواد...... دلم از گریه های شبانه و لبخندهای زورکی روزانه گرفته.... از این رفتن و نماندن و تزلزل درون و از این شوق برگشت و سرکوبش به هزار بهانه...... دلم برای یک شیطنت برادرانه تنگ شده..... دلم از بی محلی های خدا و خداییش، از عصیان بندگیم،از آشوب خلقتش گرفته.... دلم برای یک زمین و خاک استوار،یک ثبات بی بدیل،یک آرامش همیشگی تنگ شده... دلم گرفته زین جا.....ولی به کجا روم شتابان؟! همه جا کویر وحشت .... هیچ جا خانه ی من نیست،مأمن نیست...... دلم برای پری همیشه خوشبخت قصه های بابا تنگ است...از این واقعیت تلخ روزگار بیزارم..... از این دوری و دیری بیزارم.... از این احساس گنگ پوچ سرگردانی بیزارم.... فروغ عزیز!چقدر باید رفت این سان،صبور،سرگردان.....؟نباید فرمان ایست داد؟!! از خواندن احساسات مشابه خستم.....از این حصار سخت دلتنگی و پشیمانی گریزی باید... از ریختن آشغالهای ذهنم در زباله دانی تکنولوژی هم بیزارم،مگر چاره ای هست؟! باید این درد نیمه مشترک را جایی فریاد زد یا از نگفتنش مرد...... هر روز همه فریادش می زنند......... 25 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلم تو را میخواد دل تو چه کسی را میخواهد 10 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ آخه من با این طرح مزخرف چیکا کنم؟:97::v57xpgj21gn50sq6izf وای.... وای ....وای وای وای وای وای 10 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بعضی قربونت برم عزیزم ها دقیقا هم معنی مردشور ریختتو ببرنه . فقط همراه این حس نفرت یا ناراحتی ، ریا هم گذاشتن . و قضیه فاجعه تر شده . 24 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هیچ چیزی به قشنگی و شیرینی وقتی که همه ی فکرتو از غم و غصه و نگرانی خالی می کنی ، یه نفس عمیق میکشی و همممه چیزو می سپری دست خدا نیس ... آخ که چه آرامشی میده به آدم ... 17 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فردا رو تعطیل کنید :vahidrk: 10 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امروز متوجه شدم که دونفر از ادلیستشون حذفم کردن....اخی.....هنوزم دنیا رو همون پاشنه میچرخه... امروز دوست از اول ابتداییم تا الانم برای اولین بار تو زندگیش بهم اس ام اس زد ، سلام مینا کتاب مغناطیس هالیدی رو داری؟ 19 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در خیابان یادت حرکت می کردم ، آنجا شلوغ بود ، ترافیک شد . . . . . 12 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ می دونم خیلی بیشتر از ما ها مامان بزرگ مرضیه رو دوست داری ... مرضیه از بهترین دوستامه ... نزار بغض کنه ... کمک کن مامان بزرگش زودتر خوب شه ... سارا خدا خیلی زود صدات رو شنید ... مرسی عزیزم خدا جونم خیلی مهربونی. خیلی ... 14 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ قدمهایم آرامتر از پیش شده اند میخواهم سریع گذر کنم اما نمیشود مانده ام در لحظاتی که همیشه آزارم میدهند کاش زودتر بگذرم از زمان هنوز مانده... تا رهایی و باز تیک تاک ساعت و یادآور زمان... 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده