رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نشسته ای تا کاسه کوزه ی توهم شان را بر سر افکارِ تو بشکنند؟!....

و تو گیج و منگ دست در گردن افکارت بیاندازی و بیاندازیشان در خورجینِ واژه دانِ ذهنت..

و به این بیاندیشی...که نکند من آش دهن سوز شده ام!!!!..

هیس..شرطه ها در کمینند....تا تور بیاندازند و شاه ماهی بگیرند..برای گرفتن کیسه ی زر....

امیرشان هم دل در گرو پاچه وَرمالان دارد..که بیاییند...

بیایند در سیاهه ی روزگار...از من برای او دشمنی بسازند...که رستم به مانندش دیو ندیده!!...

.

.

.

پس آرام...تا پاچه ی واژه هایت را نگرفته اند......و هیس...

  • Like 18
لینک به دیدگاه

چند روز پیش اکثر شهرهای گیلان سیل اومد به غیر از رشت...همه جا سیل جاری شد .همه جا آب گرفت..آب رودخونه ها بالا اومد...جاری شد تو خیابونا ، کوچه ها ، و خونه های مردم...امروز عکساشو دیدم...تا کمر مردم تو خونه هاشون سیل و گل و فاضلاب بالا اومده بود...پدرایی که بچه هاشونو بغل کرده بودن تا زیر آب نمونن!

مردی که ظرفهارو از توی بوفه جمع میکرد و همشو تو قفسه بالا می چید تا آب بهش نرسه...دلم خیلی گرفت...

مردمی که به کمک طناب و قایق!(!!) سعی می کردن همدیگرو از آب بیارن بیرون...

اون همه آبی که من دیدم حال حالاها از خونه های مردم نمیره بیرون...همین بغل گوشمونه ...فومن :sigh:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

بی نگاه احدی روی پاهایم هستم

امروز در تنپوش سبز یک فضای باز

جوان هایی را دیدم که به ریش سفید پیرمردی چون من میخندیدند و بگذریم

بگذریم از عهد های شکسته شده از نامردمان روزگار و بگذریم

دلم آرامش سالهای جوانی را می خواهد گرچه بگذریم

من در این بی هوایی ها نفس کشیدم ، خار در گلو دارم که سخن نمیگویم

این کلمات سخن من نیست ، جامه دریدن هاییست که صدا می دهند و باز هم بگذریم

میترسم از روزی که روز نباشد ، شب تاریک باشد و من پیرتر از قبل شوم و باز هم بگذریم

میآید آنروز همه می گویند چشم بر امید باز کن - با که سخن میگویید وقتی امیدم بگذریم

راستی ، بگذریم

  • Like 12
لینک به دیدگاه

فدای چشمات اگه چشمام بارونیه

فدای چشمات اگه گریم پنهونیه

فدای چشمات اگه هنوز پریشونم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
خاطر تو

 

فدای چشمات تلخی لحظه های من

فدای چشمات لرزیدن صدای من

فدای چشمات اگه خراب و داغونم بخاطر تو

  • Like 7
لینک به دیدگاه

همين امروز وفرداست كه بايد برم واينجارو ترك كنم

سرود خداحافظي بسرايم

دلم نمي خواد برم

ولي تاب وتحمل بعضي چيزهارو ندارم

جدايي برام سخته

وجدايي از كسي مجبور به جدايي از اينجا ميكنه منو

آره بايد برم ولي دلم حتي واسه ديدن اسمش خوشه

آواره ام ودربدر چشمانش

بايد برم

  • Like 10
لینک به دیدگاه

امروز به یقین رسیدم یه جاهایی از زندگیت باید یه سختی ها رو تحمل کنی و بعدش تغییر و با تمام وجودت حس کنی...

 

موندم چندوقت دیگه این فرهام باز بشه چه کنم ؟:ws38:

 

 

امروز رفتیم غافلگیری دوستی برای تولدش

و اونقدری از دیدن من غافلگیر شد که از تولدش نشد:ws3: و خوشحالی رو در وجودش دیدم

بازم تولدت مبارک شیما جون:icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

سکوتم را به پای نفهمیم گذاشتی

 

نفهمیدی سکوت کردم تا به تو بفهمانم

 

که میبینم به سرم چه میآوری

 

حواسم بهت هست

 

ولی تو حواست پرت دیگری شده....

 

تا کی میخواهی به این بازی بچه گانه ادامه دهی

 

میخواهی بروی؟

 

برو....

 

منم با صدای بلند میگویم:

 

به درک......

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دوستی در وبلاگش نوشته بود

گاهی نفس به تیزی شمشیرمیشود

ازهرچه زندگیست دلت سیرمیشود

کارندارم از کجایی چه میکنی

بی عشق سرمکن که دلت پیرمیشود

. . . .

  • Like 16
لینک به دیدگاه

اسم تاپیک گاه نوشته هستش... ولی من حس میکنم برای بعضیامون شده از تمامی لحظه هات گاهی رو فاکتور بگیر و مابقیش رو بنویس!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

اکثر عشقها ناشی از نشناختن طرف مقابل و قضاوت نداشتن درمورد گذشته و زندگی اون فرده (همون قضیه ساختن تصویر ذهنی از طرف مقابل )

هرچقدر شناخت از طرف مقابل بیشتر میشه به اندازه یه معادله توانی از میزان عشق کاسته میشه

اینو از خیلی ها شنیدم و درزندگی خیلی ها دیدم

 

اما وجود یه حس قوی

حسی که صب تورو از رختخواب بیرون بیاره

بهت جرات زندگی

جرات مواجه با مشکلات

جرات تغییر کردن و پذیرفتن تغییرات و

جرات خندیدن در اوج غمها بده لازم و ضروریه

 

فرقی نمی کنه داس مه نوی 14 ساله باشی یا چهل ساله یا 90 ساله

بدون این حس قوی عملا روح و قلبت مرده هس

 

اما اگه بتونی این حس قوی رو در درون خودت زنده نگه داری حتی اگه عامل خارجی دیگه وجود نداشته باشه دیگه تو میشی موجود منحصر به فرد که همه رو گیج می کنی میشی یه معما برا همه .......

یه دوره خیلی کوتاه عشق (همون حس قوی ) رو تجربه کردم

عامل خارجی نداشت

فقط یه عکس بود همون عکس کلی بهم نیرو میداد بهم جرات مواجه شدن میداد

باعث شد نترسم

نترسم اگه گاهی سوالات ترسناک به سراغم میاد و ....

ازتغییر نترسم و........

حالا اون عکس دیگه نیس deleteش کردم ولی حسش هنوز هس حسش قوی پابرجاست

اون عکس یه توهم بود یه برداشت ذهنی

یه تصویر ذهنی

ولی بود و شد

باعث تغییرمن شد

چقدر بتونم با این حس زندگی کنم

شعله اش تا کی قوت و دووم میاره نمیدونم

ولی من حالم خوبه

خیلی خوب :w16:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

به گزارش خبرگزاری هواشناسی ، آسمان قلبم کماکان ابریست و تا بیست و چهار ساعته آینده انتظار می رود با ایجاد سامانه ای باران زا ، شاهد موجی از باران های بهاری باشیم

. . . . .

  • Like 7
لینک به دیدگاه

در بلادی زندگی میکنم که دخترکانش آهن می پرستند و پسرکانش مانکن(!)

 

و من نیز شاهد این بیدادم

 

چون سیل می آید و من را نیز میخواهد با خودش یکی کند

آی سیل ، سرخی گونه ام از سیلی آبروست

 

کجاست نگاری

کجاست حبیبی

کجاست خانه ای

 

زندگی می کنیم بسان سگ(!)

از احساس گاها سرشاریم اما چه کنم ، چه کنم با این سیل که ایمانم را باید آهن کنم و علاقه ام را به لوبتکان پر ناز و بی اِنگار

 

درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هرکه نهم باز پس آرد

کس تاب نگه داری دیوانه ندارد

 

بیداد ها را میبینم و دلم را خوش کردم به چند قرص و آرام بخش و هزار زهرمار دیگر

کی از این شبکده خلاص میشویم خدا داند

 

بقول سیاوش کسرایی

دل را دریا کردیم

دریا را یکجا کردیم

دریا را دادیم به دست اغیار

دریا را به خون کشاندند

 

من آهن نیستم من خودمم و ای از نظر ما گذشته تو نیز مانکن نبودی

گرچه این سیل جان گیر همچنان باقیست ، ساریست ، جاریست

 

شکوه نکن پیر

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...