panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ خدا جون من همه چیزو درست میکنه. من بهش ایمان دارم. برای خدا... 14 لینک به دیدگاه
ho0da 2321 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ :((((((( فکر می کنم توی زندگیم یه چیزی سر جاش نیست!!!!!!!! 14 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ در مزار آباد شهر بی تپش واي جغدی هم نميآيد به گوش دردمندان بیخروش و بيفغان خشمناكان بی فغان و بی خروش آه ها در سينه ها گم كرده راه، مرغكان سرشان بزير بالها. در سكوت جاودان مدفون شده ست هر چه غوغا بود و قيل و قالها. آب ها از آسيا افتاده است، دارها بر چيده ،خونها شستهاند مهدی اخوان ثالث (م.امید) 7 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ همه ی عمرت داشتی دنبال عیب و ایراد مردم می گشتی ، حالا اونی که از همه ی دنیا بیشتر دوستش داشتی بخاطر یکی از همین نوع ایرادا گذاشته رفته .... اهل نصیحت کردن نیستم ، ولی خودتم می دونی حقته ... 14 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ ذهن اکثر ما قدرت فوق العاده ای برای نوشتن تراژدی داره.... با یک اتفاق خیلی کوچیک میتونیم بدترین پیامدها رو تو ذهنمون بسازیم و منتظر ظهور نشانه هاش و رخ دادنش بشینیم. حتا اگه واقعا نشانه های واقعی و قطعی ازش نبینیم، شروع میکنیم به تفسیر همه ی اتفاقات معمولی دوروبرمون به عنوان یک نشانه برای ظهور اونچه که ازش میترسیم. اگر بخوایم اینطور نباشیم....این همه قدرت به چه جای خوبی سرازیر میشه!!!! 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ مادرای نسل ما زندگی سالمی داشتن ، اهل سیگار نبودن ... ما این شدیم ... وای به حال نسل های بعدی ... 18 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ بعضی وقتا از دخترا بدم میاد بعضی وقتا هم نه، خوشم میاد اما الان،بیزارم 4 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ چه خوابی بود من دیدم تا حالا خوابی با این جزئیات واقعی و اینقدر طولانی که 7-8 بار وسطش بیدار بشم بعد بخوابم ادامه خواب رو ببینم ندیده بودم شکر که خواب بود:icon_pf (34): 11 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ اگه میبینی سکوت میکنم اگه میبینی در جوابت فقط این لبخند مسخره رو لبمه !اگه میبینی جوابتو نمیدم! نه اینکه نمیتونم مثه تو وحشی باشم! برام ارزشی نداری که حتی به کارات فکر کنم.....! 11 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ من کنار ایستاده بودم و فقط به منجلاب نگاه میکردم کسی تا خرخره در منجلاب بود و فریاد میزد بدخت بودن عیب نیست عادت به بدبختی عیب است! به هر حال حق جانب کدامیک از ماست.............!!! 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ دوستم پرسید چرا نسل ما شاملو ندارد؟ به همان خاطر که سعدی ندارد و حافظ و مولانا و سهراب و اخوان ها. نسل ما هیچ ندارد. شاعر که پیش کش. نسل ما رهایی ندارد، آرمان ندارد، نسل ما تاریخ ندارد. و عشق ... داد از بی عشقی. نسل ما باور ندارد ... 19 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ ساده ميگم و بي ريا هيچ اين روزا خصوصا موقع صبح سري به انجمن زدين؟ آره خيلي ها نيستن و زياد دلگيره درسته ، همه چي با حضور وروح انسان معنا پيدا ميكنه وجون ميگيره ودلنشين ميشه ارادتمند همگي شما 15 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ کاشکی میتونستم به اعصابم مسلط باشم. کاشکی... 11 لینک به دیدگاه
blue-sky 346 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ هیچ چیز توی این دنیا سخت نیست ... فقط کمی جسارت و اراده میخواد خودش گفته از تو حرکت از من برکت 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ کاش منم دندون پزشک بودم ... 4 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ در پی روزهای بی روزنه خویشم مطلق ها باید ها این ها مرا بسته به زنجیری کرده اند که طولش از عمر رفته ی من هم بیشتر است از این همه نخوت باید راهی به اینده باشد آنجا که تنهایی و تو عاشقانه دست روی سر نرم و معطر تنهایی میکشی و تنهایی را می بوسی و به قداست آن سوگند ها میخوری سخت تر از همه این حرف ها این است که یکی باشد دیرتر از تو باشد نه دورتر آمده است پرنده وار و می رود پرنده وار وقار دارد و محکم است گوشش از زمانه و مردم این زمانه پر دیگر برایت گوشی ندارد دیگر تو را تو نمی بیند چه خرده از او چون او چون تو خرد شده در این زمانه است نه دستی میخواهد بروی شانه نه لطافتی که در ان بخزد بخود که میآیی میبینی شده ای یک دفترچه و با هر برگه ورق زدن به سالیانی باز می گردی من پیر عکسم ، پیرالبومم ، جیب هایم پر است از تصاویر نابی که هر چند تلخند اما مانند قهوه و یا شراب با اصالتند تو دوست سالیانه من - میروی گرچه هم نیم نگاهی به ما نمی اندازی می مانی و زنده و میدانی که من هم نفس خواهم کشید روزگارم را میگذرانم بدون تو تویی که مینیاتور دم صبح یک نجوای عاشقانه ی خدایی تویی که ناخن تراشیده شده ی زیبای نوازنده روی مضراب سه تاری با توام ، گر بی تو ام تقدیم به همسفر خانه های جنوب شهری که فقر بزرگترین ثروتشان بود کسی که در کنارش میتوان انسان بودن را آموخت تقدیم 7 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ احساس میکنم روحم خستست... نمدونم از چی یا چرا فقط میدونم خستس. کاشکی میشد گاهی روحمون مثل یه جسم بیاد بگه به من مرخصی بده.. ما هم با کلی غر بهش مرخصی بدیم و بره.بره هرجا دوست داره. هرجا آروم تره 13 لینک به دیدگاه
shamim _ thr 505 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ تا به حال هیچوقت به این اندازه پشیمون نبودم که برای اخرین بار باهات حرف نزدم و تو رفتی اخه انتظارشو نداشتم که امروز صبح زنگ بزنن و بگن تموم کرد که باور نکنمو بخندمو بگم اون که تا دیروز خوب بود حتما دارن شوخی میکنن مگه میشه بخوابیو صبح پاشیو ببینی که دیگه ... ازت گله دارم که چرا اینقدر دوری که واسه بدرقت نمیتونم بیام که بغض داره خفم میکنه منو ببخش که واسه اخرین بار باهات حرف نزدم منو ببخش 13 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۱ خودِ خودم در آینه ، وقتی کسی کنارش نیست را دوست دارم . . . . 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده