رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

چقدر بوی بهار نارنج حس خوبی رو به من منتقل می کنه!

اینقدر بوی خوشرنگیه که دوست دارم همیشه این رنگی باشم!

تو این روزا،این بو رو با تمام وجود می بلعم تا ریه هام پر شه ازین خلسه ی شیرین ...

 

دنیاتون بهاری و شاد ...

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هوا گرم بود

تو مانند کوره بودی

در التهاب های بی چگونگی میسوختی

آتش گرفتی

و من نیز آتش گرفتم

کاش از برونم ، درونم را می یافتی

من همیشه برایت یک سبد لبخند نورس دارم

امروز تو تصاویر را قاب میکردی و من بوسه را به صورت تو

و فردا ها را نمیدانم

تو مانند ریل قطاری همیشه عجیب ، دست نیافتنی

گنگ

نمیدانم هر چیز که هست

احساس میکنم باید تو را بزرگترین درگیری زندگیم کن

ریل قطار

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلمان پکید از این نبرد

نبرد خواستن و نتوانستن

گاهی زمانه را در کوزه ای لابلای انگورهای سرخ میگذاریم در چله می نوشم شاید ، این شراب سرخ مرا ز زمانه برون کند

کجاست حریم مستی؟!

زمانه نیز خود آبشخور ماست

نه ما مست میشویم و نه مستی را دوست داریم ، آنچه که هست ذاتی دارد ، فرار از حقیقت این نبرد سخت است

میخواهیم و نمیتوانیم؟! و در این نبرد سخت زخمی ترین چیز قلب های ماست

باید رویش تامل کنم!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من زخم خورده ی نگاهیم که عمریست منتظرش بودم!

ضماد باقی ، زخم جاری و در این میان بر تن خود زخم را جاری می سازم

خود میدانم که خلوت های تنهایم دیگر تملک شخصی ندارند

گاه گاهی در دوران پیشتر از آن در میامدم

اما امروز صدای نفس کشیدنی را کنار خود حس میکنم

که میگوید من اینجایم!

آری من همیشه هستم

با تو

در تو

برای تو

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من در دنیای خود هماره بر آن بودم ز غیر ها بگذرم

هرکه بر حرم ما محرم شد

روزی درب بست و نشست در حرم دیگران

به معادلت ایمان میکوبم ریسمان به نحو عیان بر تن چون عیسایم بر بالای صلیب

تا شد دمی که ز ما داغ گیرند و بپرسندم به چه بابتست این سیل خروشان شِکوه!

من تلخ ترین شرابم که اگر از من نوش کنی آه و نفرینی پشت سرت ردیف میشود

که نه خانه ی تو بلکه دامان عالم را پوچ میکند

روزگار میگذرد

و من در آغوش حضرت گردان پیرانه میمیرم

چه ماند از من

یک لنگه کفش

که اگر یابی در بیابان تنهایت از این پس غنیمت است ای نازک دل بی پروا و ای قدار خونریز

و ای حامد ثانی!

و ای جدا از من بر من در من از من به من!

و اینک نیست از من بر من در من از من به من

بلکه تکه گوشتی هستی در دهان گرگان

و مرا بخوانید در روزی که در بلندای هستی

در حین اشک دارم لبخند میزنم

مسافرم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

روزهایی را بیاد بیاوریم که خورشید آبیست

هیچ ستاره ای در شب نمی درخشد و همه در صف صبحند!

آن روز مرغ عشقی در یک هیبت غضب آلود ، سوره ی قیامت را نه با تلاوت بلکه در راست پنج گاه میخواند

و خدا از تخت پایین می آید

و میگوید:

آی کجایند حرمت شکنان اعصار

و من میگویم :

قلبم

و خدا میگوید:

در ترازوی من لکه ایست از گروه خونیت!

و باری رستگاریت مبارک ای گدای هر باب از زمین عشق من

و باز خدا پلک میزند ، مژه اش قلبم را آب میکند به گونه ی سرخش نگاه میکنم ، با پشت دست روی صورتش میشکم و میگویم : قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

و خدا میگوید:

به بزم آمده ای یا به رزم

و میگویم: مرا ز خون معشوق مترسک ها میترسانی اگر رزم است ذوالفقار در کمر دارم و اگر بزم است سه تار بر دوش

و خدا می گوید: وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ

و من میگویم: بگذار روی ماهت را ببوسم

و خدا عشوه میکند

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یهویی سه تا کتاب از کتابخونه برداشتم شروع کردم از هر کدوم یه ذره خوندم !!

خوبه..احساس بیهودگی می کردم امروز :ws37:

منها تنوع طلبی در حدیه که سه تا رو با هم شروع کردم w58.gif

همچنان خدا شفا بده w58.gif

  • Like 8
لینک به دیدگاه

بعضی حرفا از بعضی دوستا که خیلی عزیزن برات همچین تو مغز استخونت نفوذ میکنه که سوزششو تا چند روز احساس میکنی:sigh: از دیشب استخونم میسوزه!!!!!!!!:hanghead:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

کودک که بودم

دوری با خواب سنجیده میشد

مادرم میگفت اگه بخوابی صبح شود

دوباره بخوابی صبح شود می آید.....

من که مدام میخوابم

چرا نمی آیی؟؟:hanghead:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میـــــبینـــــی ؟!!!!

 

بـــــزرگـــــتریـــــن آرزوی مـــــن

 

چـــــه کـــــم حـــــرف اســـــت ..... :

 

" تــ❤ـــو ":sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

به شهریور ماه ها که نزدیک می شوم

کسی در گوشم می گوید ، یک سال به پیری تو افزدوه شد

میلاد وقتی میلاد است که تو را از نو ، نوتر کند

وگرنه همیشه تکرار اعدادی یک زندگیست

سیریست دهشتناک ، عمیق و ادامه دار تا با دستی بریده شود

انگار همین دیروز بود که بودم

حضور داشتم

روزگار مانند برق و باد می گذارد

از کودکی گذر میکنیم از خاطرات جوانی و مانند سوزن بانی در ایستگاه قطار منتظر می مانیم تا قطار مرگ برسد

من عظمت را در نگاه آدمیان آموختم نه در افعالشان ، به همین دلیل است هیچگاه نه میلاد صوری و نه به مرگ صوری اعتقادی داشته ام

درد من از فصول گرمیست که در آن خاطرات زیادی تلنبار شده و من هر سال باید

بنشینم

ببینم

لب ببندم

خنده تلخی بزنم

و

 

باز هم لب ببندم

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بزرگترین زجر زندگی اینه وقتی حوصله کسی و نداری هر روز یا مهمون بیاد یا دعوت بشی:sigh:

سه شنبه دعوت بودم

چهارشنبه مهمون داشتم

پنجشنبه قراربود مهمون بیاد پیچوندم:banel_smiley_4:

امروز ناهار دعوت بودم اونم پیچوندم:banel_smiley_4:

شب قراره مهمون بیاد:banel_smiley_4:

فردا شب هم مهمون میاد:hanghead:

بابا به چه زبونی بگم حوصله کسی و ندارن یک هفته بیخیال من بشید:banel_smiley_4:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...