رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دلم گرفته، دلم یه نفس عمیق میخواد، از ظهر تا حالا...

تو سلف غذاخوری دانشگاه، سه تا دختر جوری بام حرف زدن که انگار پدر کشتگی داشتن، تا حالا کسی اینجور بام حرف نزده بود :hanghead:

خسته شدم از درس و دانشگاه، اصلا هم دلم نمیخواد برم خونه، میدونم پاسیو رو گذاشتن من بشورم و گلا رو تمیز کنم. :hanghead:

صورتم لاغر شده، احساس میکنم دماغم دراز شده :hanghead:

شام دانشگاه نمیخورم، زیر چشمم چروک شده :4564: چشمام رفته ته از بی خوابی :4564: شکمم گنده شده، چربی دور کمرمو گرفتم :4564: چرا بخوام رژیم بگیرم صورتم لاغر میشه؟ :4564:

پای چپم از دیروز دم غروب که چهار زانو نشستم رو زمین تا زیر ابروی دوستمو تمیز کنم تا حالا خواب رفته، احتمالا عصب سیاتیکم آسیب دیده، تکونش میدم گز گز میشه توش :4564:

با لپ تاپ دوستمم، گذاشتیم یه فیلم علمی (:ws3:) درباره ارگاسم زنان که دو بخشه دانلود کنیم، سرعت دانلود 3/8 کیلوبایته، یکیش نصفه قطع شد دانلودش؛ فکر کنم ویروسی بود، حذف نمیشه، دوستم میره خونه؛ داداشش کلا با لپ تاپ اون کار میکنه، میگه حالا آبروش میره. :ws28:

الان هم از لپ تاپ دوستم آهنگ ابی رو گذاشتم و گوش میکنم. لپ تاپ خودم داغون شده، از وقتی ارور صفحه آبی داد و بردمش بیرون واسه تعمیر و ویندوزش رو عوض کردن و 10 هزارتومن ازم گرفتن :4564: زود زود هنگ میکنه، خاموش هم نمیشه مجبور میشم باتریشو در بیارم. :4564: الان هم باید بشینم زبان تخصصی بخوونم. :4564:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

چرا من آدم نمیشم؟

چرا با دستای خودم دارم گور اعصاب خودمو میکنم؟

چرا نمیذارم یادم بره؟

چرا هی درست موقعی که داره خاطره اش فراموش میشه واسه خودم تجدیدش میکنم؟

 

 

اههههههههً آدم شو دیگه پریسا!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

مه سیما جان با این شعر انه اتیش زیر خاکستر وجودمو شعله ور کردی

الان که بدجور دلم هوای کودکی مو کرده

بدجور هوای معصومیت کرده

گریه امونم نمیده چیکار کنم باید این کاسه لبریز بشه تا اروم بشم TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

وای کاش کسی نا غافل اتاقم نیاد نمیخوام اشکامو کسی ببینه

 

 

آنه ! تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت

وقتي روشني چشمهايت

در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود

با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت

از تنهايي معصومانه دستهايت

آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت

و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت

حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟

آنه !

اكنون آمده ام تا دستهايت را

به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري

در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي

 

و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو sigh.gif

  • Like 18
لینک به دیدگاه

ای جنگل شکوفه های هزار رنـــــگای همه یرنگ ها از تو بی رنـــــگسر فرود می آورم، همچو گل های آفتـــــــاب گـــــــردانو چشم میگردانم به دور خویـــــــشتا ببینم دشـت های سـرسـبـز رااز کران تا کرانمن شما را باور میکنممن لبخـــــــند را با شما تجربه میکنمتو حتما از من نرنجیده ایمن اسم بونی را برای نیمه دوم تنهایی ام برگزیدمنه برای آنکه جرانیم(گل شمعدانی) گوشــــنـــواز نیست.ای جنگل سربلندای کـــاج هــای سرسبزای آرزو های بزرگ منای نشاط و شــــادمانی منشمارویــــاهای سبزمن هستیدشما دوســـتــان صادق تـنـهایی من هستیدو من شما راهمـیـشـه دوست خواهم داشتافسردگی من از شما نیستدرد دوری از شماســـت که مرا چنین

می آزارد

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

سارا این متن و دکلمه رو دقیقا بعد از ظهر گوش دادم

دقیقا به یاد ظهر های جمعه که انه پخش میشد

 

چقدر هم گریه کردم ...

چقدر دلمون نزدیکه به هم ....

 

مرسی ازت :sigh:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

وقتی گریه می کنم سبک می شوم!

عجب وزنی داره این چند قطره اشک !!!

.

.

.

دلم زمستونی شده!گرفته ی گرفته!!!

چقدر بده اینجوری!!

اعصابم خورده!

:hanghead:

دنیاتون شاد... :icon_gol:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

اینو حفظ کرده بودم انقدر هم تمرین کرده بودم تا مثل دوبلور شخصیت انه دقیقا با صدای خودش بخونم (یادش بخیر sigh.gif)

مرداب این سرزمین پیرهمچون سطوح دیده طفلان بی گناهنقش آفرین چهره ماه و ستاره هامی خواهد از نسیم سحرگهان پاسخ دهد به پرسش او همره فلقای روزگار لعنتی با اوچه کرده ایبا آن بلند همت اکنده از غروربا آن که بود سراچه چشمش پر زنوربا آن بزرگ بانوی روشندل شیلاتمی بافد از کلاف یاس روز و شب دیباجی از امیددر دل هراس نیستدر دل بانوی روشندل شیلاتقایقش در دل امواج خروشان و بلند گرچه شد بازیچه خشم دریاچشم امید به هر حال به هر سو افکندتا ببیند که کسی نیست به ساحل پیداکه بجوید از وی راه فردااینک ز پشت پلک پنجره می دیدسیما به صبح پرزنور و می شنید آوایی زدوربانوی روشندل شیلاتای روزگار لعنتی با اوچه کرده ایبا او که از کلاف یاس روز و شب می بافد از امیددیباج و پرنیان به دلبانوی روشندل شیلات

  • Like 16
لینک به دیدگاه

میدونم تکراریه، حتماً همتون شنیدین ، ولی دلم میخواد بنویسم...

 

فردا روز تولد عشقش بود . بعد از کلی حرفای قشنگ، قرار میذارن که فردا ساعت 10 صبح ببینن همو، تا فرهاد کادوی شیرین رو بده بهش.

 

بالاخره صبح شد. فرهاد خیلی استرس داشت . دلش شور میزد . تو دلش آشوب بود . سعی کرد خودشو آروم کنه . با همون احساس پاکی که تو دلش حس میکرد، یه ربع زودتر رفت سر قرار.

 

به ساعتش نگاه کرد . 9:45 بود . این 15 دیقه براش مثل 15 سال گذشت تا عشقشو ببینه . از شیرین خبری نبود . ساعت 10 شد . شیرین نیومد .

 

فرهاد نگران شد . پیش خودش فکر میکرد حتما اتفاقی براش افتاده ، بازم منتظر موند .

 

از دور دید که شیرین داره میاد . نزدیکتر که شد، قیافه پر از لبخند شیرین رو دید . اعصابش خُرد شد .

 

فرهاد رفت . شیرین بهش نزدیک میشد و فرهاد دور میشد .

 

شیرین صدا میزد : فرهااااد ... فرهاااااااد وایسا اومدم .

 

ولی فرهاد به راهش ادامه می داد . فرهاد از عرض خیابون رد شد که یهو صدای تصادف وحشتناکی شنید .

 

آره شیرین بود. ماشین زد به شیرین . فرهاد برگشت . دید شیرینه . دوید طرفش . بغلش کرد . ولی شیرین آروم خوابیده بود . شیرین رفته بود. شیرین مُرده بود.

 

نگاه به ساعت شیرین کرد . ساعت 10 بود . به ساعت خودش نگاه کرد . ساعت 10:15 بود . به ساعت داخل ماشین نگاه کرد . ساعت 10 بود .

 

فقط ساعت فرهاد 15 دیقه جلو بود . همین...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

این روزها اکثرا نسبت به اطرافیان بی تفاوت هستند و به گفتن یک آخی، چرا آخه، چه بد و ..... همراه با قیافه به ظاهر اندوهگین اکتفا می کنند و یا دست کم وانمود می کنند که این طور نیستند

شما چه طور؟

  • Like 15
لینک به دیدگاه

بالاخره شالم تموم شد

رفتم به دوستم سرزدم تولدش بود

با نی نیش کل کل کردیم

 

  • :w02:
    یه کار تایپ انجام دادم
    اوف چه روز شلوغی داشتما
    • w58.gif

     

     

     

     

  • Like 11
لینک به دیدگاه

همـیـشه دلـتنـگی بـه خـاطر نـبـودن

 

 

شـخصـی نیست

 

گــاهی بـه عـلت حضــور کسی

 

 

در کنـارت است کـه

 

حـواسش بـه نـگــاه عـاشق

 

 

تـو نیست ..!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

من زنم...وقتی خسته ام

وقتی کلافه ام

وقتی دلتنگم

بشقاب ها را نمی شکنم... ...

شیشه ها را نمی شکنم

... غرورم را نمی شکنم

دلت را نمی شکنم

در این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسد

این بغض لعنتی است

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...