سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ فردا تحویل طرح دارم...خیلی برام دعا کنین واقعا براش وقت گذاشتم....تا جایی که در توانم بود...کم کاری نکردم اصلا 10 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ وقتی ارزش ها عوض می شوند، عوضی ها با ارزش می شوند! 15 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ خدایا.... عاششششششششششششششششششقتتتتتتتتتتم خیلییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم خداجونم خیلی دوستت دارم خدایا.....مرسی که همیشه هوامو داری..... بازم هوامو داشته باش...... عاشـــــــــــــــــــقتم خدا جونم عاشقتم 6 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ از وبلاگ نسوان ایران جزو معدود نقاطی از جهان است که در آن قانون درو جواب نمی دهد. هر قدر سخت کوش باشی، زود تر لهت می کنند. هر قدر دانشمند تر باشی زود تر منفجرت می کنند. هر قدر راستگو تر باشی زود تر از معادله خارج می شوی. هر قدر هنرمند تر باشی بیشتر نادیده گرفته می شوی ، هر قدر درست تر کار کنی بیشتر برایت پشت پا می گیرند. ایران جایی است که هر چه بذرهای بهتری بکاری ثمر بدتری درو می کنی. در طول تاریخ هم همین بوده. ایران سرزمینی است که در آن فردوسی اش گور به گور می شود، ابن سینایش یک عمر فراری است، خوارزمی اش بیشتر از آنکه ایرانی باشد به عرب ها منتسب است، مولانایش را در قونیه ترک ها می دزدند، جگر حافظ اش از شیخ و واعظ و محتسب خون است، شاملویش را به زندان می اندازد،اصغر فرهادی اش مورد بی مهری است، شیرین عبادی اش در تبعید.**** ایران گویا، سرزمین رجاله هاست. لازم نیست خیلی باهوش باشی تا این را بفهمی. کم و بیش بعد از مدتی دستگیرت می شود که بر خلاف آنچه گفته اند” این تنها بار کج است که به مقصد می رسد”. می بینی هر قدر پست تر، هر قدر بی شخصیت تر ، هر قدر بی سواد تر، هر قدر بادمجان دور قابچین تر باشی سریع تر از نردبان بالا خواهی رفت. نگاه می کنی می بینی که تمام هم کلاسی های دانشگاهت که از تو بی سواد تر بودند از تو جلو زده اند برای این که ریش داشته اند و یا چادر سر کرده اند. نگاه می کنی می بینی وزرایت همه مدرکشان جعلی بوده است. نگاه می کنی می بینی هر جا توی صف ایستادی یک مشت اوباش حقت را خورده اند ورفتند و رسیدند و تو هنوز آخر صفی. از صف پشت چراغ راهنمایی بگیر تا صف نان. ایران جایی است که آنهایی که توی صف می ایستند تا نوبتشان شود هرگز به مقصد نمی رسند. ایران سرزمین لایی کش هاست.ایران ، سرزمین جاهل ها، جاعل ها و جائر ها و جا ک.. ش هاست. آری، ایران یک چنین جایی است.***در چنین سرزمینی چطور می توان از خوبی ، از اخلاق ، از پای بندی به قانون حرف زد؟ به ریش آدم می خندند. برای همین هم آدمهایی که می خواهند کشته ی خوبشان را درو کنند بر می دارند و فرار می کنند و بذرشان را در خاک بارور تری می کارند یا می مانند و کشته می شوند. آدمهایی که فکر می کنند باهوش تر هستند ( رجاله ها) هم بله خوب موفق می شوند. این البته در کوتاه مدت است. در دراز مدت اما آن رجاله ها مثل ملخ کشتزار را خشک می کنند و جای تعجبی نیست. مدتهاست که کسی چیزی نکاشته که چیزی درو کند.چرا؟؟ خوب برای آن که درایران قانون درو جواب نمی دهد. این گونه است که سالها می آید و ما هیچ نکاشته ایم. انبار مان خالی مغزهایمان فراری، دلهایمان پر از نا امیدی و بیزاری است و هنوز که هنوز است از خودمان می پرسیم راستی چطور شد که این جور شد؟ 10 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد. به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز... 6 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دلم میخواد اینجا باشی دلم بدجور هواتو کرده اما نیستی.... بیا... اگه دیگه نیای مهم نیست مهم اینکه تو همیشه تو قلبم میمونی مطمئن باش....... داره بارون میاد روزت مبارک 6 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ راستی چی شد چجوری شد اینجوری عاشقت شدم .................... شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم معین هم بد نمیخونه ها . 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ یک غریبه می خواهم بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم... تا کمی کم شود این همه بار ... بعد بلند شود و برود انگار نه انگار... :banel_smiley_4: 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ شاید اگر انسانیّــــت هم مارک دار بـــــود خیلی از آدم ها به تن می کردند … 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ گآهـــے خیآلـ میکـُنَم روی دَستــِ خُدا مآنده اَم . . خَسته اش کرَده اَم خودَش هَم نمـــے دانـَد بآ مَن چه کُند . . . !:5c6ipag2mnshmsf5ju3 10 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ اش شله قلمکار در هوای زمستانی می چسبد حسابی 7 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ این روزا عده ای یه جوری زیرآبی میرن که دلت میخواد بهشون بگی :من نگاه نمیکنم بیا بالا یه نفسی بکش لااقل خفه نشی!!!! 6 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ مگه آش شله قلمکار خوردی تا حالا؟ فکر میکردم فقط شیرازیا دارن. 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ نه ویوی جان اگه هم خوردم یادم نیست ولی اش کلا در هوای سرد خوبه . حتی شله قلمکار . برو تالار اشپزی دستورش رو بذار عکس هم بذار .. عجب بد بختیه ممنوعیت نقل قول 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ بالاخره اون روزی رسید که سالها دنبالش بودم یکم دلم آروم شد.............. مرسی عزیزمممممممممم مرسی که بودی و راضی بودی مرسی فقط همین 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دیدید وقتی میری پمپ بنزین از شانس بدت معمولا پشت سر یه ماشین 8 سیلندر با باک خالی میوفتی!!! و یارو هم معمولا سر پول دادن بحثش میشه و بعد از کلی کل کل تازه باید تموم بقیه ی پولش رو بشماره تازه سر چند ریال هم که کمه کلی باید چونه بزنه از همه مهتر هم آدمه خیلی خیلی فسسسسی تشریف دارند 7 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آن جا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!! زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم. 12 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ من راه رفتن را از یک سنگ آموختم،دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت. بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند. پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند. پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند. اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت، کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید، و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست. 6 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ سردرد هم بد دردیه ها... :icon_razz: 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده