Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ بعضی وقت ها آدم دلش واسه یه عده میسوزه. کسانیکه هیچکس به آنها توجهی نمی کند اما خود را میکشند تا در دل همه جای گیرند. اما ذاتی که خراب است،هرچه هم نقاب بر چهره بزند،باز هم انرژی منفیش همه را میراند. 15 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود با هم دوست هستند، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت، براش نوشته بودم ..... ..... خیـــــــلی پستی پ.ن : شما میتونین جای دختر و پسر عوض کنین 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ برو هرچه می بایدت پیش گیر .....سر ما نداری سر خویش گیر 3 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ خدایا بازم....؟؟؟؟ شکرت.......لا اقل دارم یکی یکی میشناسمشون از خودم نا امید شدم 3 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ میدانی دلتنگی و تنهایی عین آتش زیر خاکستر است گاهی فکر میکنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش میزند ... 12 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ چرا انجمن اینقدر سوت و کوره... دلم پوسید. بیرون برف و بارون و باد میاد. نمیشه رفت بیرون. اینجا هم که اینجوری... هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ... 17 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ [h=6]گاهی باید کم باشی تا کم بودنت احساس بشه نه این که اصلا نباشی تا نبودنت عادت بشه.......![/h] 12 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شوی 9 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ نمیتونم بشمرم چند نفر از رفتنم خوشحال میشن و چند نفر ناراحت هنوز نمیدونم فرق دوست و دشمن رو زیاد هم مهم نیست واسم از سن من گذشته که خودم و درگیر این روابط بچه گانه کنم به هر ترتیب تا جایی که از دستم بر اومد برای تالارم زحمت کشیدم هر چیزی که بلد بودم و در توانم بود تو مسنجر تو خصوصی تو پروفایل تو تاپیک دریغ نکردم چیزهایی هم که کم بوده به بزرگیتون ببخشید و منتی هم نیست با تمام عشقم این کارو کردم امیدوارم جدا از همه چیز دوست خوبی بوده باشم و دوست واقعی بوده باشم امیدوارم کسایی که خوشحالن از رفتنم همیشه خوشی تو دلشون پا برجا باشه و کسانی که ناراحتن امیدوارم زنده و سلامت باشن و روزی دوباره ببینمشون به خدا میسپرمتون یا علی پوریا اقبالی پور 90/11/13 17 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ این روزا بیشتر از همه دارم به تفاوت دنیای آدما فکر می کنم و این که چرا واقعا قادر نیستم دنیای خیلی ها رو درک کنم فکر کنم اگه این همه تحلیلی که تو ذهنم راجع به این موضوع کردمو مقاله می کردم ، تو ژورنالای معتبری چاپ میشد ! اما چه فایده آخرش هم به نتیجه ای که راضیم کنه نرسیدم و هنوز گیجم 15 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ بعضی آدمها چه از دور چه از نزدیک دلچسبند ...! 11 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ گه گــــــاهــــی ... سفـــــــــري كـــــــــــن... بــــه حــــوالــــي دلــتــــــ... شـــايــــد خـــاطـــــره اي .. منـــتظـــــر .. لمــــس نــگاهــــت بــــاشــــد ...!!! 4 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ هیسسسسسسسس مثل همین آواتارم. یه ذره سکوت میخوام . . . 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ از جانِ دقایقم چه می خواهی...که تا دستت می رسد ناخونک می زنی به آن... دیگر چیزی برای شام...در ظرف زندگی نمانده.... آن ته مانده را هم با لیوان آب سر بکش..... تقصیر تو نیست...جغد دارد دلِ صابون زده ات که بعد از یک عمر... ذره ای از سهم دیگری را به یغما ببری....چون بُرده اند از تو... زخم معده ی روحت بالا زده...شاید با سهم من...بخیه بزنی آن را.. می گویی برای احتیاج نیست که دَر به دَرِ خانه ام شدی.... بهانه می آوری....بهانه می آوری....بهانه می آوری که امشب...شب نشین خاطره هایت شدم... . . . سَرت را بردم با واژه هایم؟!...شاید تقاص بردن سَرم بود.... هر که دنبال این است که حق خورده شده ی خود را...از اولین نفر که می بیند بگیرد... 6 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ [FLASH=width=200 heigh=200] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 4 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ الان بهم خبر دادن ربات صلیبی دوستم پاره شده اونم پارگی درجه 3 جدا ناراحت شدم 9 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ حس غریبیست وقتی کایا خطاب به خودش میگه: Bir kuş oldun gökyüzünde, uçamadın sen پرنده ای شدی در اوج آسمان اما پرواز نکردی Nehir oldun ırmak oldun, taşamadın sen نهر شدی، رود شدی اما جاری نشدی Çocuk oldun sokaklarda, oynamadın sen کودکی در کوچه ها شدی اما بازی نکردی Doğdun da büyüdüN ama yaşamadın sen زاده شدی و بزرگ شدی اما زندگی نکردی Yıllar oldu oralardan çıkamıyorsun سالها شد که در این حالت گرفتار شده ای Bağlanmış elin ayağın kaçamıyorsun دست و پایت بسته شده و نمیتونی فرار کنی 6 لینک به دیدگاه
High Capacitance 373 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ آخ که چه زیبا هستند خرگوشانی که در بهار شکوفه می دهند!! 4 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ درد،مارال من،درد ... ارزش درد ، هزاران بار بیش از ارزش همدردی ست. درد ، حالتی ست مردمی همدردی خصلتی ست اشرافی و بزرگ منشانه . درد را هرگز هم سنگ همدردی ندان و راضی باش که اینک ، درد به سروقت تو آمده است نه همدردی! مارال جان! غم شهادت فرزند دلاور همسایه را داشتن، پیش غم مرگ فرزند خویش، کوچک است؛ هرقدر هم که تو بزرگ باشی ، باز کوچک است. حالیا خون ، آوازی ست که کسی در گوش تو زمزمه می کند ... قسمتی از نامه ی آلنی به مارال پس از شهادت اولین فرزندشان و همسرش آتش بدون دود- نادر ابراهیمی کتاب هفتم فصل نهم 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده