رفتن به مطلب

سفرنامه کاشان-برگ زرینی بر تارک انجمن نواندیشان


ارسال های توصیه شده

خوب منم سفرنامه اصفهان کاشان رو تعریف کنم ................

 

در هنگام طلوع آفتاب با بانو آرتمیس و رومی قرار داشتیم........

پس اندکی تاخیر هر سه راهی ترمینال کاوه گشتیم.........

در ترمینال با بانویی از دیار شیراز آشنا گشتیم که گویا یک ساعت تمام به شمردن مسافران پایانه مشغول بود............

پس از اینکه سجاد نیز به ما ملحق شد همگی سوار اتوبوس شده و به سمت کاشان رهسپار گشتیم........

.

.

.

.

حالا بیایم تو اتوبوس

به محض سوار شدن آرتمیس یه کیسه در آورد که اندازخ آذوقه یک سال مردم ایران توش خوردنی بود .......

از میان آذوقه ها 5 عدد ساندویچ در آورد که ناگهان سجاد با دیدن این صحنه از خود بی خود گشته و دوتا ساندویچ هارو خورد. آخه بنده خدا تو خونه مجردیه کلا فکر کنم غذا نمیخورن.............:ws3:

بعد کم کم بحث هایی شکل گرفت که به علت مسائل امنیتی و قوانین سایت از بیان آنها معذورم .........:banel_smiley_52:

گرم بحث های ..... بودیم که مهماندار اتوبوس ساندیس آورد و 5 نفری به خاطر تقارن زیبا با موضوع بحث زدیم زیر خنده .و تا مدتها میخندیدیم............

من برای نشان دادن بصیرت نی ساندیس رو برداشتم و با یک حرکت فوق العاده از بالا بازش کردم در صورتی که اون بی بصیرتا همه نی رو از ته زدن تو ساندیس.........

بعد ناگهان آرتمیس گفت کارت شناسایی آوردین ؟؟؟

من هم کیف را از جیبم در آوردم و گفتم چندتا کارت میخوای . که ناگهان یک کارتی توجه دوستان رو جلب کرد............... بگذریم.......:ws3:

(ای بابا خوب یه بحثایی میکردین تو اتوبوس که بشه اینجا نوشت . من هرچی میخوام تعریف کنم مورد داره)

آقا خر ما از کره گی دم نداشت . ما تو اتوبوس اصلا حرف نزدیم...........:ws3:

 

رسیدیم کاشان :

 

هادی رو دیدیم که ایستاده منتظرمون ........

پس از سلام و احوال پرسی به سمت اتوبوس های خط نیاسر به را افتادیم.........

 

و اما نیاسر :

اصل داستان ومشقت هایی که کشیدیم اینجاست........

 

بعد میام تو نیاسر رو تعریف میکنم..........

 

 

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 620
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تو عینک داشتی اره؟؟؟؟:hanghead:

:ws52:من یک خانم چادری هم فکر کنم دیدم

گویا با ما بود...

:banel_smiley_4:

 

 

:banel_smiley_4:

حالا میخواین اینجا در ملا عام نگین.......:ws3:

خو این آرتمیس در طول مسیر هی جلوی من آب میخورد به من آب نمیداد. شمر هم اینکارو نمیکرد.....

بعد داشتم از تشنگی تلف میشدم رفتم یه شیشه آب معدنی بزرگ خریدم گفتم اول برم .... بعد بیام بخورم . خودتونم میخواستین بیاین خوب ولی اینقدر شلوغ بود پشیمون شدیم ......

منم لج کردم نشستم یه شیشه آب معدنی رو تنهایی خوردم..........:ws3:

 

 

خوب من مجبور شدم برم دیگه نتونستم برگردم........

 

خوب منم سفرنامه اصفهان کاشان رو تعریف کنم ................

 

در هنگام طلوع آفتاب با بانو آرتمیس و رومی قرار داشتیم........

پس اندکی تاخیر هر سه راهی ترمینال کاوه گشتیم.........

در ترمینال با بانویی از دیار شیراز آشنا گشتیم که گویا یک ساعت تمام به شمردن مسافران پایانه مشغول بود............

پس از اینکه سجاد نیز به ما ملحق شد همگی سوار اتوبوس شده و به سمت کاشان رهسپار گشتیم........

.

.

.

.

حالا بیایم تو اتوبوس

به محض سوار شدن آرتمیس یه کیسه در آورد که اندازخ آذوقه یک سال مردم ایران توش خوردنی بود .......

از میان آذوقه ها 5 عدد ساندویچ در آورد که ناگهان سجاد با دیدن این صحنه از خود بی خود گشته و دوتا ساندویچ هارو خورد. آخه بنده خدا تو خونه مجردیه کلا فکر کنم غذا نمیخورن.............:ws3:

بعد کم کم بحث هایی شکل گرفت که به علت مسائل امنیتی و قوانین سایت از بیان آنها معذورم .........:banel_smiley_52:

گرم بحث های ..... بودیم که مهماندار اتوبوس ساندیس آورد و 5 نفری به خاطر تقارن زیبا با موضوع بحث زدیم زیر خنده .و تا مدتها میخندیدیم............

من برای نشان دادن بصیرت نی ساندیس رو برداشتم و با یک حرکت فوق العاده از بالا بازش کردم در صورتی که اون بی بصیرتا همه نی رو از ته زدن تو ساندیس.........

بعد ناگهان آرتمیس گفت کارت شناسایی آوردین ؟؟؟

من هم کیف را از جیبم در آوردم و گفتم چندتا کارت میخوای . که ناگهان یک کارتی توجه دوستان رو جلب کرد............... بگذریم.......:ws3:

(ای بابا خوب یه بحثایی میکردین تو اتوبوس که بشه اینجا نوشت . من هرچی میخوام تعریف کنم مورد داره)

آقا خر ما از کره گی دم نداشت . ما تو اتوبوس اصلا حرف نزدیم...........:ws3:

 

رسیدیم کاشان :

 

هادی رو دیدیم که ایستاده منتظرمون ........

پس از سلام و احوال پرسی به سمت اتوبوس های خط نیاسر به را افتادیم.........

 

و اما نیاسر :

اصل داستان ومشقت هایی که کشیدیم اینجاست........

 

بعد میام تو نیاسر رو تعریف میکنم..........

 

 

چرا شاهکارت رو سانسور کردی؟:banel_smiley_4:البته منو اسی گفتیم:ws3:

ما کتمان حقیقت نمیکنیم:ws3:

اين كاشان كه مي گفتن كي بود آخر ؟ :hanghead::ws37:

منم نفهمیدم زن بود یا مرد:ws52:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
ولی کلا این اسی بهش نمیخورد اینقدر شیطون باشه......... من که ندیدم ولی ظاهرا هست.......کاشکی یکی از این تئاترهاتون فیلم میگرفت میداد ما هم ببینیم چه موجوداتی هستید......:banel_smiley_4:

من چی؟:ws3:

شیطون نبودم ظاهرا،خدا رو شکر:ws3:

برطرف شد اون قضیه؟:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من چی؟:ws3:

شیطون نبودم ظاهرا،خدا رو شکر:ws3:

برطرف شد اون قضیه؟:ws3:

 

 

نه تو هم بچه خوفی بودی:ws3:

ولی نذار این اسی ازت سواستفاده کنه خوارکیهاتو بگیره بخوره.........:w00:

نه شیطون نبودی فقط شکمو بودی:ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
نه تو هم بچه خوفی بودی:ws3:

ولی نذار این اسی ازت سواستفاده کنه خوارکیهاتو بگیره بخوره.........:w00:

نه شیطون نبودی فقط شکمو بودی:ws3:

ماکه نتونستیم لج تورو دراریم،فقط یه تیکه آرتمیس گفت چقدر تو ساکتی که لقمه پرید تو گلوت خیلی باحال بود:ws3:

هی گیر داده بود چه ساکتی،توهم هی تا میگفت،لقمه میپرید توگلوت:ws3:

نگو دیگه حالا بقیه درباره من فکر بد میکنن:ws3:

من فقط ته بندی میکردم برا عصرونه و صبحونه،هی میگن شیکمو:banel_smiley_4:

آلوچه رو بگو که تیکه هسته آلو رفت زیر دندونم داشت خورد میشد،شما دوتا داشتید میخندیدید:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
نگو دیگه حالا بقیه درباره من فکر بد میکنن:ws3:

من فقط ته بندی میکردم برا عصرونه و صبحونه،هی میگن شیکمو:banel_smiley_4:

آلوچه رو بگو که تیکه هسته آلو رفت زیر دندونم داشت خورد میشد،شما دوتا داشتید میخندیدید:ws3:

 

خوب باید هسته رو خرد کرد و خورد دیگه همه کیف آلوچه به اون هسته هاش هست دیگه...:ws3: مگه تاحالا آلوچه نخورده بودید؟:banel_smiley_4:

 

عکست معلومه که شکمو نبودی اصلا:icon_pf (34):

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خوب باید هسته رو خرد کرد و خورد دیگه همه کیف آلوچه به اون هسته هاش هست دیگه...:ws3: مگه تاحالا آلوچه نخورده بودید؟:banel_smiley_4:

 

عکست معلومه که شکمو نبودی اصلا:icon_pf (34):

ای بابا:ws3:

اونا فتوشاپه:ws3:

به قول اسی...:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
ماکه نتونستیم لج تورو دراریم،فقط یه تیکه آرتمیس گفت چقدر تو ساکتی که لقمه پرید تو گلوت خیلی باحال بود هی گیر داده بود چه ساکتی،توهم هی تا میگفت،لقمه میپرید توگلوت نگو دیگه حالا بقیه درباره من فکر بد میکنن

 

 

 

من خندیدم پرید توی گلوم.........

کوفت به خفه شدند دختر مردم میخندیدی؟

حیف که تازه غذا گیرت اومده بود ولی اگر آرتمیس بهت غذا نمیداد دخلت اومده بود:ws3:

 

خب دلم نیومد حالتونو بگیرم گناه داشتید........

  • Like 5
لینک به دیدگاه
من خندیدم پرید توی گلوم.........

کوفت به خفه شدند دختر مردم میخندیدی؟

حیف که تازه غذا گیرت اومده بود ولی اگر آرتمیس بهت غذا نمیداد دخلت اومده بود:ws3:

 

خب دلم نیومد حالتونو بگیرم گناه داشتید........

من که نخندیدم:ws3:

نگو که باز یادم میفته:ws28:

عمرا:w00:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من که نخندیدم

نگو که باز یادم میفته

 

عمرایه دونه باشی دردونه باشی

 

 

الان یعنی ازمن تعریف کردی یا تهدید کردی؟:ws52:

آره راست میگی داشتی میخوردی دیگه وقت نداشتی بخندی

شماها آدم جلوتونم بمیره هیچ عکس العمل مفیدی هم نشون نمیدهید از خودتونها:icon_pf (34):خوب خودم بلد بودم خودمو نجات بدم وگرنه باید جسدمو میبردند شهرمون:w00:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
الان یعنی ازمن تعریف کردی یا تهدید کردی؟:ws52:

آره راست میگی داشتی میخوردی دیگه وقت نداشتی بخندی

شماها آدم جلوتونم بمیره هیچ عکس العمل مفیدی هم نشون نمیدهید از خودتونها:icon_pf (34):خوب خودم بلد بودم خودمو نجات بدم وگرنه باید جسدمو میبردند شهرمون:w00:

من که نمیتونستم در حضور اسی بزنم پشتت که لقمه تو گلوت گیر نکنه:banel_smiley_4:

میبردم کهریزک خووووووووووو:ws3:

تعریف بود:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من که نمیتونستم در حضور اسی بزنم پشتت که لقمه تو گلوت گیر نکنه:banel_smiley_4:

میبردم کهریزک خووووووووووو:ws3:

تعریف بود:ws3:

 

 

ژستشم میگرفتید آدم بفهمه نگرانید.......:w00:

در موارد اورژانسی کهریزیک نمیبره اسی:w00:

اون که خودش زد مگس بینوا رو کشت نفهمید چطور همچین کاری کرده:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
ژستشم میگرفتید آدم بفهمه نگرانید.......:w00:

در موارد اورژانسی کهریزیک نمیبره اسی:w00:

اون که خودش زد مگس بینوا رو کشت نفهمید چطور همچین کاری کرده:ws3:

مگس مرد بود یا زن:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

الان سر صبری و با حوصله نشستم خوندم خیلی جالب شرح واقعه شده بود واقعا بسی لذت بردیم :icon_redface:

 

ایشالله دفعه بعدیش خودم میام :4chsmu1:

 

ای کاش میشد بیام منم:sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
ماکه نتونستیم لج تورو دراریم،فقط یه تیکه آرتمیس گفت چقدر تو ساکتی که لقمه پرید تو گلوت خیلی باحال بود:ws3:

هی گیر داده بود چه ساکتی،توهم هی تا میگفت،لقمه میپرید توگلوت:ws3:

نگو دیگه حالا بقیه درباره من فکر بد میکنن:ws3:

من فقط ته بندی میکردم برا عصرونه و صبحونه،هی میگن شیکمو:banel_smiley_4:

آلوچه رو بگو که تیکه هسته آلو رفت زیر دندونم داشت خورد میشد،شما دوتا داشتید میخندیدید:ws3:

باور کن من چشمم شور نیست اون لحظه نمیدونم چرا این طوری میشد:ws28:

نزدیک بچه مردمو خفه کنم خوب شد زدم پشتش نجاتش دادم:ws28:

تو و اسی که الوچه خودنتون دیدنی بود:ws28:

اسی تا الوچه خورد سرشو گذاشت رو صندلی:ws28:

انگار تا حالا از این چیزا نخوردین نه؟؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...