.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ گاه دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را، و صدای شکستن ها را... نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم. دلتنگم، دلتنگ...! 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ یه اتاق كوچولو با یه پنجره بزرگ پنجرهاى كه رو به آسمون آغوش باز میكنه و شبها همصحبت مهتاب میشه ... و صداى گنجشكا ، همآواز تنهایى چشمهاى همیشه نشسته پشت پنجرهان ... و یك شمع كوچك ، و یك ابر باران دلتنگى ... و یك دل محبت و یك خواب خاطره ... قصهى من بود و حسرت یك سبد ستاره ... و من فقط میتوانم سكوت كنم و او فقط نگاه میكند ، فقط نگاه ... آنكه معادله عشق را در دادگاه زندگى ، حسرت یك سبد ستاره نهاد ... و ستاره را سوز قطرهاى اشك ... و ستارهى اشك را نشاند بر گوشهاى از كویر دلتنگى ... و من باز نمیدانم چرا اینقدر دلتنگم ... دلتنگم ... 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ خستهام از آرزوها ، آرزوهاى شعارى شوق پرواز مجازى ، بالهاى استعارى لحظههاى كاغذى را ، روز و شب تكرار كردن خاطرات بایگانى ، زندگىهاى ادارى با نگاهى سرشكسته ، چشمهایى پینه بسته خسته از درهاى بسته خسته از چشم انتظارى ... رونوشت روزها را ،روى هم سنجاق كردم ؛ شنبههاى بىپناهى ، جمعههاى بىقرارى عاقبت پروندهام را ، با غبار آرزوها خاك خواهد بست روزى ، باد خواهد برد بارى روز میز خالى من ، صفحهى باز حوادث در ستون تسلیتها نامى از ما یادگارى "زندهیاد قیصر امینپور" 6 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ حس میکنم دیگه دوستم نداری حس میکنم زیادیه وجودم چرا به این زودی ازم بریدی من که گل سر سبد تو بودم حس میکنم تو این روزا نمی خوای یه لحظه هم حتی منو ببینی کاش میدونستم عشق دیروز من فردا که شد تو با کی همنشینی دوستم نداری میدونم دوستم نداری اما تو چشمات می خونم که بیقراری خدا کنه که برگردی تو پیشم بدون تو من دیوونه میشم حس می کنم حضور من کنارت باعث دل خستگیه تو باشه شاید سفر رفتن من یه فصل تازه ای از زندگی تو باشه حس میکنم باید از اینجا برم جایی که هیشکی راهشو بلد نیست باید برم که قدرمو بدونی یه مدتی تنها بمونی بد نیست 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ از چه بنویسم وقتی تو نیستی وقتی صدایت دیگر در گوشم نمی پیچد و نگاهت با نگاهم تلاقی نمیکند از چه بنویسم از دل بهانه گیرم یا آسمان ابری دیدگانم چگونه بگویم دوستت دارم تا دوستم بداری تا کنارم بمانی چگونه تو را طلب کنم از که باید تو را بخواهم خدایا بازی روزگارت را نمی فهمم اما هر چه هست بی رحمانه است 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ مونديم جدا ازهمديگه ، فقط به جرم سادگی 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ دلم براي دوست داشتنت تنگ خواهد شد دلم براي آرامش آغوشت تنگ خواهد شد. دلم براي تنهايي و منتظر زنگ تلفن تو ماندن تنگ خواهد شد دلم براي شادي آمدنت ودرد رفتنت تنگ خواهد شد و پس از مدتي دلم براي دلتنگي براي دوست داشتن تو تنگ خواهد شد 5 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ شبها را چگونه به صبح می رسانم نمی دانم زندگی معنایش را از دست داده است چهره کریح و زشتش را بر من آشکار کرده و هرشب بوسه ای زهرآگین بر لبانم می نشاند با لبانی به وسعت شب و شبی به وسعت یلدا دلیلش را نمی دانم ؟!! دیگر تفاوتی در بدون یا نبودنم احساس نمی کنم شادی یا غم را نمی فهمم می دانم دیگر تورا نمی بینم و دستانت را نمی گیرم شبی می رسد که مرا خواهد برد ، مرا خواهد کشت ولی خاطراتم را چه کسی خواهد کشت ؟؟!!! نکند در پی این شب ، در آنسوی جهان ، خاطراتم شود از دیده نهان ، یا که قلبم بشود از دگران 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بــهــار بی گل نرگس شبیه پاییز است و بـی تــو کلِ زمانهایمان غم انگیز است بیــا کـه مـنجمدانه قیام ممکن نیست بــیــا کـه سهم زمین از بهار ناچیز است بــه ذوالفـقــاز قسم تارومار شد خوبی بــه ذوالـفقاز قسم چنگهایشان تیز است شـتـاب کـن و تـــبــر را بــگیـر ابراهیم که کعبههای جنون گِردمان بت آویز است دوای بی کسیام واضح است، اما این دوای ســرزده در انــتــظــار تـجـویز است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟ کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن رها کن در میان خدعه ماران عصایت را نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم به شمشیر لقا از پی ببخشیدم عطایت را یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را... ... گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را 1 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ دلخور از وسوسه بی پایان ناخوش از خودزنی بی جبران بهترین فرصتو از دست دادم بدترین جای زمین افتادم من به این فاجعه عادت کردم که برم خسته بشم برگردم پشت بی حوصلگی پنهون شم پشنوم چیزی نگم داغون شم من به این ناخوشی هر روزه نه نفسگیر و تبسم سوزه نبض احساسمو عادت دادم نمیپرسم که چرا افتادم 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ نیروی جاذبه شاعران را سر به زیر کرده است بر خلاف منجم ها که هنوز سر به هوایند تمام سیب ها افتاده اند و نیوتن ، پشت وانت سیب زمینی می فروشد آهای ، آقای تلسکوپ ! گشتم نبود ، نگرد نیست ! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ رفتن ات تجربه ای است تلخ اما معصوم ... مثل افتادن برگ مثل رنگ پاییز مثل خندیدن غم ...! 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ فردا ادامهء امشب ... دردپشت ِ درد 2 لینک به دیدگاه
بيتاب 388 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ خدايا اگر تو اميد من نبودي من دنيا را وهرچه در آن باشد........ ارزاني اهلش ميكردم ......... وبسوي تو مي شتافتم ولي به عشق رضايت تو ، . . . . حسد يار وستيز اغيار را ..... تحمل ميكنم ودر ره تو گام برميدارم 2 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ آسمان غرید ابرها باریدند زمین خیس شد فریاد زدم گریه کردم سر تا پا خیس خیس ... 2 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ بعضي آدم ها عجيب اند و کمي هم نجيب ! آن کمي آنقدر در تو اثر مي گذارد که خر مي شوي !!! و لجن بودنشان را نمي بيني ... و دلت باز هم با تمام بدي هاي شده در حقت برايشان مي سوزد ...! آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w00::ws18: لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ شاکیه روزگار منم تموم این شهر متهم 1حادثه چند ساعته با من میاد قدم قدم بگو که از کدوم طرف میشه به آرامش رسید وقتی تو چشم هرکسی برق فریبو میشه دید وقتی که حتی گل سرخ این روزا بوی خون میده؟ وقتی زندگی با چاقو قسمت میشه وقتی رفاقتا خیانت میشه محکمتو تو خیابون به پا کن وقتی عشق همرنگ نفرت میشه دارم به داشتن یه درد تو سینه عادت میکنم دارم شبامو با تنه یه مرده قسمت میکنم... 1 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ گل یا پوچ؟ پوچ...!!! چرااااااااا؟ .... آخه دیگه عادت کردم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده