خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ همهچیز از آن شب شروع شد و آن سوراخ لعنتی و انگشتم كه كافی بود فردا صبح اما هیچكس از آن حوالی عبور نكرد و روزهای بعد و ماهها و سالهای بعد و كمكم حالا تمام منهم كفایت نمیكنم دارم گم میشوم در این حفره این سد دارد میشكند و هیچكس از این حوالی عبور نمیكند و نخواهد كرد انگار... 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ این روزها کمتر ... تکرار می شوم !.. آخر تمام بودنم را .. در نبودنت !... مچاله کردم و انداختم ... دوووور .....!!! 7 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۸۹ دو چیز هرگز از من دور نشد سایه ام و نام تو.... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ همه چیز در تو شکل می گیرد مثل پروانه ... روی جلد کهنه ی کتاب هایت روی نیمکت توی آشپزخانه پیش من پشت در باید بروی ... باید بروی پروانه های من هرگز به خانه بر نمی گردند ... 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ كسی من نمی شود!؟ دهانم سوراخ نامرتبی شده است نمی شنوم / دهانت را تا نیمه اشتباهم بگیر اشتباهم را بگیر ! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ من مانده ام و وفاداری یک سردرد قدیمی و یک حسرت بزرگ به اندازه ی تمام عمرم ... 7 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ دلتنگی....... چه فایده که دوستش داری ولی حتی جرات این رو نداشته باشی که ازش احوالی بگیری......... و یا حتی توی ذهنت بهش بگی سلام..... خوبی...... و....... چه فایده که کسی که باعث آرامشم میشه و باعث اینه که به خدا نزدیک تر بشم نیست....... حتی برای یه لحظه هم نتونستم آرومش کنم...... چه فایده که نتونی از هیچ راهی بهش نزدیک بشی....... چه فایده که دلتنگی رو باید توی همین دل نگه داشت...... نمیشه به کسی گفت...... میشه به خدا گفت......... ولی گاهی اوقات از خدا هم شرم میکنم که خدایا چی بگم؟؟؟؟؟!!!!!! آخه من کی هستم؟ چی هستم؟ و یا چی دارم...... به جز خودت و اون و یه دل که خودت دادی دست اون...... خدایا........... 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ بی تو در کلبه گدائی خویش رنجها کشیده ام که مپرس 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ اینجا جای من نیست ... ستاره ها می گویند که دور سرم می چرخند ! می چرخم به در به دیوار به زمین می کوبم خودم را ... نشانی نیست چقدر گم شده ام ...! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۸۹ از گذر سال ها نمی ترسم ! اما از سالی که خاطره ها را می برد،ترس دارم ... 2 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۸۹ کمی از من را تحمل کن تا زمان را با هم بایستیم و زمین را دور بزنیم ... با هم ! نگاهم کن تا به دیروز تکیه بدهیم رو به آینده دراز شویم چشم در چشم امروز بیندازیم ... می خواهم تمام نمی خواهم هایت را تمام نمی شنوی هایم را می خواهم دوست داشته شوم و دوست بدارم تا تمام من برای تو باشد ! محض خاطر آن همه دیروزکه رفت نرو ...! 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ چند روز است ، بغض گریههای خستهام را بر دوش گرفتهام و هیچ دلتنگی را چند ماه است ، برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پُر از آواز است و هیچ شنونده يی را چند سال است ، دیوانم پُر از شعر است و هیچ خواننده يی را ، نمییابم تا اشک و آواز و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام را برایش بگذارم 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ آجرهای ذهنم یک به یک شل می شوند دیواره ی شانه هایم سست می گردد چهار ستون بدنم به لرزه در می آید . . . یادت بر سرم آوار می شود ! 3 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۸۹ دلهایم برایت تنگ شده اند! آخر تو که نمیدانی اینجا همه فراموش می کنند تنها منم که برای فراموش کردنت دو دل شده ام...! 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ خودم را مرخص می کنم، ازروزهای کاریِ تو! من درتقویم شلوغت، جایی ندارم. 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ خيره خيره مرا نگاه مي كني و از سر لجاجتي كودكانه آن هنگام كه با دست راست اشك از چشمانم مي سترم با دست چپ اشك هاي قلابي ات را پاك مي كني! گاهي فكر ميكنم بايد خوشحال باشم كه وقتي ميگريم تو را ياراي آن نيست كه بخندي! آه كه چقد از تو بيگانه ام! 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ گوش کن ! می شنوی صدای اندوهم را ؟ می شنوی صدای بغضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهد ترکید باید گریست برای شاخه های شکسته باید فریاد زد به حال شقایق پرپر شده باید اشک ریخت با دیدن پروانه سوخته باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان پنجره ها خالی است هوا تنهاست ستاره سرگردان است خورشید گریان است محبت کجاست ؟ 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ گریه شاید زبان ضعف باشد شاید خیلی کودکانه شاید بی غرور... اما هر وقت گونه هایم خیس می شود ؛ می فهمم نه ضعیفـم !!! نه یک کودکـم !!! بلکه پر از احساسم.... 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ سخت است هنگام وداع آنگاه که در می یابی چشمانی که در حال عبور است پاره ای از وجود تو را نیز با خود خواهد برد 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ سالهاست خوابم برده است تصور کردم تو مرا بیدار کرده ای... اما تو خوابم را عمیقتر کردی... زخمی به عمقِ تمام زندگی ام. دیگر " تنهایی" ای برایم باقی نمانده که بلورش را از نور خورشید پنهان کنم. از "من" هیچ نمانده است... هیچ ! کاش "هیچ" جز تو نمانده باشد. پر کشیدن، پر گشودن از این خواب عمیق ! بی تو بودنهای سرد با صدای آبی ِ یک آسمان باران اشک! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده