رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

سر انجام

از تمام آرزوهایم

تنها تو یکی به حقیقت خواهی پیوست !

در کوچه های تاریک و تنگ

صدای سوت بچه ای می آید

که دیروز اجدادمان را از بر کرده است ...

از تمام آرزوهایم سوت سوتکی خواهم ساخت

و مابقی را

سر به هوا

سوت خواهم زد ...!

 

لینک به دیدگاه

من با مرگ ام

ماشه را کشیدم

و تو هنوز

فکر می کنی زنده ای

 

 

درها را ببند

پرده را بکش

چراغ را خاموش کن

باد سردی می آید

 

 

این بار هم تو آخرین نفر هستی

که از مردن خودت با خبر می شوی

 

 

شب بخیر دیکتاتور

لینک به دیدگاه

نمی دانم چرا ؟

این روزها به هر چیزی که فکر می کنم

در نهایت به سنگ می رسد .

موجوداتی که در افکارم شکل می گیرند

بزرگ می شوند

تا جایی که احساس می کنم

تمام سلول های مغزم را

فرا گرفته اند

و چیزی مثل سکوت

در آنها جریان پیدا کرده است .

 

"مثل رودخانه ها طغیان کرده ام

اما هیچوقت

دلیل بی خوابی آبها

را نفهمیدم "

لینک به دیدگاه

زندگي يعني چكيدن همچو شمع از گرمي عشق

زندگي يعني لطافت گم شدن در نرمي عشق

زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق

رفتنو آخر رسيدن بر در آبادي عشق

مي توان هر لحظه هرجا عاشقو دلداده بودن

پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن

مي شود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد

يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد

مي توان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود

زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود

مي توان هر لحظه هر جا عاشقو دلداده بودن

پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بود

لینک به دیدگاه

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می رود نهفته ازین زخم اندرون

ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد

این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت

داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد

من بر نخیزم از سر راه وفای تو

از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد

روزی که جان فدا کنمت باورت شود

دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد

ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند

و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد

باز اید آن بهار و گل سرخ بشکفد

چندین مثال از نفس سرد و روی زرد

در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت

کی می رسند خانه پرستان خوابگرد

خونی که ریخت از دل ما ، سایه ! حیف نیست

گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد

لینک به دیدگاه

به حباب نگران لب رود قسم

وبه کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

انچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند...

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز....

غصه هم خواهد رفت

لینک به دیدگاه

دلم گرفته ست

دلم گرفته ست

به ایوان میروم

وانگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...