MEMOLI 8954 ارسال شده در 30 آبان، 2010 سر انجام از تمام آرزوهایم تنها تو یکی به حقیقت خواهی پیوست ! در کوچه های تاریک و تنگ صدای سوت بچه ای می آید که دیروز اجدادمان را از بر کرده است ... از تمام آرزوهایم سوت سوتکی خواهم ساخت و مابقی را سر به هوا سوت خواهم زد ...! 7
*Polaris* 19606 ارسال شده در 31 آبان، 2010 ماهی هایی که در عمق زندگی می کنند از طوفانی شدن دریا هراسی ندارند فقط گاهی،دندان گیر کوسه ها می شوند ... 8
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 آبان، 2010 باران شب ها تنها مقابل خانه تو مي بارد ... بوي خاك تر شده مي دهد پيراهنت ... . . . 7
.FatiMa 36559 ارسال شده در 31 آبان، 2010 من دلم گرفت ، کی به کاروانسرای بین راه میرسیم؟! مثل آنکه جاده جاودانه است ، بر مدار خاکی زمین ، کی به انتهای آب می رسیم ؟ 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 1 آذر، 2010 . . . هنوز مداد رنگی هايم را موقع خواب بغل می کنم ... از وحشت رویاهای سیاه و سفید ...! 5
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 1 آذر، 2010 من با مرگ ام ماشه را کشیدم و تو هنوز فکر می کنی زنده ای درها را ببند پرده را بکش چراغ را خاموش کن باد سردی می آید این بار هم تو آخرین نفر هستی که از مردن خودت با خبر می شوی شب بخیر دیکتاتور 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 1 آذر، 2010 نمی دانم چرا ؟ این روزها به هر چیزی که فکر می کنم در نهایت به سنگ می رسد . موجوداتی که در افکارم شکل می گیرند بزرگ می شوند تا جایی که احساس می کنم تمام سلول های مغزم را فرا گرفته اند و چیزی مثل سکوت در آنها جریان پیدا کرده است . "مثل رودخانه ها طغیان کرده ام اما هیچوقت دلیل بی خوابی آبها را نفهمیدم " 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 2 آذر، 2010 زندگي يعني چكيدن همچو شمع از گرمي عشق زندگي يعني لطافت گم شدن در نرمي عشق زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق رفتنو آخر رسيدن بر در آبادي عشق مي توان هر لحظه هرجا عاشقو دلداده بودن پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن مي شود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد مي توان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود مي توان هر لحظه هر جا عاشقو دلداده بودن پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بود 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 2 آذر، 2010 بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد خون می رود نهفته ازین زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد من بر نخیزم از سر راه وفای تو از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد روزی که جان فدا کنمت باورت شود دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد باز اید آن بهار و گل سرخ بشکفد چندین مثال از نفس سرد و روی زرد در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت کی می رسند خانه پرستان خوابگرد خونی که ریخت از دل ما ، سایه ! حیف نیست گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد 7
lovestory 995 ارسال شده در 2 آذر، 2010 به حباب نگران لب رود قسم وبه کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت انچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند... به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز.... غصه هم خواهد رفت 7
خاله 3004 ارسال شده در 2 آذر، 2010 دلش چوب ِ جادو می خواست ... نه برای داشتن کفش سیندرلا ! می خواست زمان را به عقب برگرداند تا "تو" را دیگر نداشته باشد !!؟ 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 2 آذر، 2010 از یاد بردهام از یاد بردهای از یاد بردهاست ... . . . از یاد بردهایم که از یاد رفتهایم ! 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 2 آذر، 2010 رفتن تو از آمدن من مثل رفتن تو از خودت زيباست ... وقتی که تکه های آمدنم در رفتن تکه های تو می ماند ! مثل تو مثل شکستن من زيباست ...! 5
mehdi_61 141 ارسال شده در 2 آذر، 2010 دلم گرفته ست دلم گرفته ست به ایوان میروم وانگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست.. 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 2 آذر، 2010 پياده روها هم انگار به خواب رفته اند ! در بعدازظهري كه به تو نميرسد ... 4
خاله 3004 ارسال شده در 2 آذر، 2010 صدایت کردم مرا دیدی معصومیت در نگاهت موج میزد هستیم را به چشمانت بخشیدم چه زود پس فرستادی هدیه ام را؟ وقتی که اوای دیگری شنیدی 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 2 آذر، 2010 دیگر نه هوس باران برایم مانده است نه رویای بهار ... مرا با رویای روزهایی که نمی آیند تنها گذارید ... 5
ارسال های توصیه شده