آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۸۹ نوک مدادم شکست توبه کرد دیگر در دستانم ، حرفهای عاشقانه اش را ، به کاغذ نزند ... 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۸۹ می خواستم جهان را به قواره ی رویاهایم در آورم رویاهایم به قواره ی دنیا در آمد! 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۸۹ واژه هایم که مثل دست هایم لیز نیست . . . شاید تو ماهی شدی... 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۸۹ حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی ! پیش از آن که با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود ! 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۸۹ گفتنش ساده است: رفت… … تا پشت خاطرههای متورم بیدغدغه – خاطره های متورم بیدغدغهی مشترکمان – حمام آفتاب بگیرد… دلتنگیام پایان یافته بود… پیش از آنکه آغاز شود… … 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۸۹ مرا با خیالت تنها نگذار اصلا به تو نرفته است مهربان نیست آزارم می دهد دلم خودت را می خواهد ... 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۸۹ جدایی مان هیچ یک از تشریفات آشنایمان را نداشت فقط تو رفتی و من سعی کردم سنگ دل باشم 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ و چه حس گسی دارد خالی شدن از دوست داشته شدن و دوست داشتن. 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ شب لالایی ش را گفت اما به خواب نرفتم هنوز در جایی بیداری با کسی... 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ موسیقی غمگین ساعت دیواری افسرده ام می کند این وقت شب گنجشک از کجا بیاورم؟ تا آوازش به زندگی برم گرداند؟ آه گراهام کاش اختراع نکرده بودی تلفنی را که زنگ نمی خورد… 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ حیف!! اما،من و تو،دور از هم، می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست... از مسیر این بام، این صحرا،این دریا پر خواهم کشید...خواهم مرد غمم،تو، این غم شیرین را باخود خواهم برد... 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ از اینکه به اتاقم بیای و در را باز کنی هراس ندارم فقط قبل از آمدن تماس بگیر شاید کمی پیر شده باشم… 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ فردا اعدام می شوم صبح نه شب همان موقع که تو آرام در رختخوابت خوابیده ای میدان تیری در کار نیست تکیه می دهم به دیوار زندگی ام روی این صندلی در همین اتاق حضور یک آینه کافی ست تا حماقتم را بارها بر پیشانی ام شلیک کند جرمم؟ نمی دانم وآن چیزی ست که عزیز من هرگز نخواهم دانست چه کسی مرا خواهد کشت؟ هیچکس. خالی ِ این دست ها، بیداری، و یاد تو. 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ همه چیز آماده ی رفتن است؛ جز دلم... آن را که چشمانت پس بدهد می بینی سالهاست که رفته ام... 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ از تو که حرف میزنم تمام فعل هایم "ماضـی " میشونــد حتی "ماضی بعیـد" ماضیِ خیلی خیلی بعیــد ! کمی نزدیک تر بنشیــن, دلم برای یک "حال" ســاده تنگ شده است !!. 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ ای آنکه بُوَد منزل و مأوای تو چشمم باز آ که نباشد بجز از جای تو چشمم در راه تو با دیده حسرت نگرانم دارد همه دم شوق تماشای تو چشمم ای یوسف زهرا که سپیدست چو یعقوب از حسرت دیدار دلارای تو چشمم گر قابل دیدار جمال تو نباشد ای کاش که افتد به کف پای تو چشمم تا چند دهی وعده دیدار به فردا؟ شد تار در اندیشه فردای تو چشمم تا کور شود دیده بدخواه تو بگذار یک لحظه فتد بر قد رعنای تو چشمم تا عکس تو در آینه دیده ام افتد بازست هما ره به تمنّای تو چشمم هر سو نگران مردمک دیده از آنست شاید که فتد بر قد و بالای تو چشمم باز آ و قدم نه سر دیده که شاید روشن شود از پرتو سیمای تو چشمم آنقدر کنم گریه به یادت که رود خواب هر شب ز پی دیدن رؤیای تو چشمم چون دیده نرگس که شد از روی تو روشن دارد هوس نرگس شهلای تو چشمم بگشوده سر راه تو دکّان محبّت وا می شود و بسته به سودای تو چشمم 6 لینک به دیدگاه
پری 173 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ من با خیال تو خوشم مرا به دست فراموشـــــــــــی نسپار !!! 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی تمومم سایه میپوشم ، شروعم کن تو میتونی شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رؤیا دلم با هرتپش با هرشکستن داره میفهمه که هر اندازه خوبه عشق ، همون اندازه بی رحمه چه راهها که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست تو خوب سوختن رو میشناسی سکوتو از منم بهتر من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ وقتی تو خودت باشی، دنیایت هم همان است ! گاه بالا ... گاه پايین ... گاه دور ... گاه نزدیک … کمی گیج شده ام ! زمان! همه چیز با تو …! 4 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ زندگی یک بازی دردآور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم و اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غمها خوش است با همین بیش و همین کمها خوش است باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده