MEMOLI 8,954 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۹ نبودن تو تلخ ... اشک های من شور ... یادت شیرین ... . . . زندگی ام چقدر بامزه است !!! 11 نقل قول لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۰ هر شب که می خوابم می گویم صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دلتنگ نبودم صبح که بیدار می شوم می گویم شب، با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود.. 11 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47,858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۰ قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد نه، هیچ اتفاقی نمی افتد روزها همان طور به روودِ شب می ریزند که شب ها به سپیده ی روز... نه پرده ای به ناگهان کشیده می شود نه سرانگشت شاخه ای به هوای ماه می جنبد نه تو از راه می رسی! * قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد مثلن این که: تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات از راه برسی و ...! نه، عین روز روشن است، تو رفته ای بازنگردی و من مانده ام پشت این همه کاغذسیاه تا هر لحظه به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد فکر کنم! از : رضا کاظمی 9 نقل قول لینک به دیدگاه
*Polaris* 19,606 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۰ وقتی شقیقه هایم از تحمل زخم های کهنه تیر می کشند مجبور می شوم به دورترین عزیزترینم با بلندترین صدا بیندیشم... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ از تو بیشتر خاطره هایت را دوست دارم که با من مانده اند ... آرام و بی ادعا ! 10 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47,858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۰ آدم ها می گذرند آدم ها از چشم هایم می گذرند و سایه ی یکایکشان بر اعماق قلبم می افتد مگر می شود از این همه آدم یکی تو نباشی لابد من نمی شناسمت وگرنه بعضی از این چشم ها این گونه که می درخشند می توانند چشم های تو باشند رسول یونان 5 نقل قول لینک به دیدگاه
sweetest 4,756 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ مـن می بـافـم … تـو می بـافـی … . مـن بـرای ِ تـو کـلاه ؛ تـا سـرت گـرم شـود ، تـو بـرای ِ مـن دروغ ،تـا دلـم گـرم شـود.... 6 نقل قول لینک به دیدگاه
PinkGirl 1,453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ خوشبختانه، هنوز خدا هست و هنوز او حکم می کند ... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ به کدام وسوسه وا دادی؟ مسیحِ من! که چشمان تو -لب به جام نبرده- مستند وهژمونیِ مژگانت بر شب سیطره دارد یک شب بیا و یهوداباش تو توطئه بچینی من مصلوبِ توباشم! 9 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ شادی ها را ببین که با چه سرعتی بین انگشت های بی توجهی ما پر پر می شوند ! و بغض های لعنتی ... که مثل علف هرز روی تمام ثانیه هامان ریشه دوانده اند ! . . . آغوشت را باز کن ترسیده ام ... 11 نقل قول لینک به دیدگاه
*Polaris* 19,606 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۰ افکار گرفته و مغموم از کندوهای متروک همه ی دوران در هوا چرخ می زنند و هجوم می آورند در اطراف دلم وز وز می کنند و به دنبال صدایم می گردند...! 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Ssara 14,641 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ قوانین علم را به هم زده ای! نبودنت وزن دارد ! تهی … اما .. سنگین! 7 نقل قول لینک به دیدگاه
Ssara 14,641 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیواری کوتاه تر از خودم پیدا نمی کنم ؛ که به وقت دلتنگی بد و بیراه نثارش کنم ، سرزنشش کنم و مدام بسوزانمش که ببین حق با تو نیست.... که لحظه ها را سوزانده ای که خدای ِ فرصت سوزی بوده ای.... 6 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47,858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ انگشتـــــــانم .. برای شـمـردن تعداد دوست داشتنت کافی نیست !.. انگشتان ظریفت را لحظه ای قرض می دهی؟ نه انگار باز هم کافی نیست ! باید بروم ســـراغ تــار مـوهـایـت .. نه باز هم کافی نیست.. 8 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47,858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ وقتی تمام بدنم از دلتنگی درد می کند.... کجاست مخدر نگاهت.....! 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Ssara 14,641 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ شاید از مد افتاده باشد شاید دیگر اندازه ام نباشد اما هنوز بوی خاطره میدهد پیراهنی که تو روی شانه های ان اشک ریختی..... 6 نقل قول لینک به دیدگاه
vergil 11,695 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۰ خیره میشوم به فنجان قهوه ام فقط به این فکر میکنم چرا قهوه ی من هیچ وقت قهوه ای نیست! / 7 نقل قول لینک به دیدگاه
zahra22 19,501 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۰ من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب می رفت این فال را برای دلم دید. دیری ست، مثل ستاره ها چمدانم را از شوقِ ماهیان و تنهاییِ خودم پر کرده ام،ولی مهلت نمیدهند که مثل کبوتری در شرم صبح پرگشایم با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم. امّا، من عاقبت از اینجا خواهم رفت. پروانه ای که با شب میرفت، این فال را برای دلم دید. از زبانِ برگ/شفیعی کدکنی/ 5 نقل قول لینک به دیدگاه
sarooneh 2,052 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۰ میدونستی که نموندی دلمو خیلی سوزوندی 4 نقل قول لینک به دیدگاه
sweetest 4,756 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۰ کاش دهخدا می دانست دلتنگی … اشک …. فاصله …. بی وفایی…. تعریفش فقط دو حرف است “تـــو” 5 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .