PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ - ارباب؟ - جونم؟ - میشه من شما رو «ارباب» صدا نکنم؟ - نه، عزیزم. 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ تیک دوستت دارم تاک دوستت دارم تیک دوستت دارم تاک دوستت دارم تیک تاک دوستت دارم دوستت دارم در من بمبی ساعتی کار گذاشته ای 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ مثل چشمهایت روی موهایت وقتی رفتی… 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ فکر میکردم اگر اینترنت لعنتی و موبایل و pc [و حتی پنجره] اختراع نشده بود، آنوقت هرگز چهار صبح بهت خیانت نمیکردم. و نکردم. و صبح تو رفته بودی... 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ میدانی، خودم بهت گفتم (از قول فلانی) که «انسان چیزهایی است که برای نگفتن دارد» 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ لعنت تو – که بیهوا فرار میکنی. 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ شاید باید بهت میگفتم؛ که چند روز پیش، صبح که از خواب بیدار شدم - و تو، باز، نبودی، نبودی، نبودی – (و آنقدر از رفتنـت گذشته بود که بالش هم سرد بود) - سرم را توی بالشت فرو کردم و نجوایی مشابه همین، کردم. کسی جواب نداد آنجا؛ خالیتر شدم و بدنم درد گرفت. 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ من حتی متعلق به تختم هم نیستم. اینو گفتم که بدونه… 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده با چشمان تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن تقديم به شوهرم 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ دلهره ی نبودنت در خرمن احساسم چون پرنده ای گستاخ هجوم می آورد و این در حالیست که من در این مجادله ی یک طرفه مترسکی بیش نیستم 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ بدین افسون گری وحشی نگاهی مزن بر رخ نقاب بی گناهی شرابی تو شراب زندگی بخش شبی می نوشمت خواهی نخواهی 3 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی جهانی عشق در من آفریدی دریغا با غروب نا بهنگام مرا در کام ظلمت ها کشیدی 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ دلم یك دوست میخواهد برای لحظههای ناب درون چشم من عكسی بدون حاشیه، بیقاب.. 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ زندگی، بایدیفالت خیلی هم قشنگ نیست. زندگی، دیفالتش قشنگ است. زندگی، فقط دیفالتش، بایدیفالت قشنگ، است. . گفتم که بفهمی چرا دو هفتهست، هیچ بعدازظهری وقت ندارم پاشم بیام کافیشاپ باهات! 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ وقتی نگاه کوتاهش اسیرم کرد ابتدای یک خیابان بود می رفت و می رفتم می گشت و می گشتم در انبوهی از حسرت گم شد وقتی به انتهای خیابان رسیدم یک ساعت تمام عاشقی کردم ولی او هرگز ندانست . . . 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ صدایت زمزمه ای است که به رودخانه می ریزد آوازگاه بال پرستوها گلویت لانه پرندگان دریایی است قفسی که نغمه پرندگان را در خود زندانی کرده است 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ در خلاء رها شده ام مثل انگشتانم در سوراخ های جیب ببین! چگونه نبودنت فقر و بی پناهی را رقم می زند از سرما می لرزم در هوای تابستان. رسول یونان 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ دست بردار این ها همه حرفند اینکه چشمهای من پا از گلیم گریه فراتر گذاشته اند اینکه دستهای تو دیگر آنقدر خاکند که می شودهمه ی مزرعه های گندم را در آنها کاشت برگرد دست بیست سالگیم را بگیر و از این قاب عکس بیرون بکش با او فرار کن آنقدر ازینجا دور شو ید که دست هیچ کس به شما نرسد نه مرگ نه زندگی و نه حتا من با هم فرار کنید با هم فرار کنید باهم فرار کنید . رویا شاه حسین زاده 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ شعر می آید خودش را می نویسد تا یکی دیوانه شود. 3 لینک به دیدگاه
pme 3474 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ دلتنگم و تنها... كاش پاره ابري ميشد دلم و مهرباني مي باريد و نگاهش را با نگاهم آشتي مي داد 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده