رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

دیگر جا نیست

قلبت پر از اندوه است

خدایان ِهمه ی آسمان هایت

بر خاک افتاده اند

چون کودکی

پی پناه و تنها مانده ای

و غروری کودن از گریستن پرهیزت می دهد.

این است انسانی که از خود ساخته ای

از انسانی که من دوست می داشتم

که من دوست می دارم...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چشمانت کارناوال آتش بازی است

یک روز در هر سال برای تماشایش می روم

و باقی روزهایم را

وقف خاموش کردن آتشی می کنم

که زیر پوستم شعله می کشد....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

کاش میدونستم چرا تو از دوست داشتن و دوست داشته شدن میترسی؟!!!!و چرا کسی به من نمیگه که تو لایق عشق من نیستی؟!!! کاش یکی منو از شبایی که کابوسش توئی جدا میکرد...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تنها برای چشمان تو می نویسم که نگاهت تکراری از آسمان است…

تو همانی هستی که بهار را برایم به ارمغان آوردی

و من همانی هستم که به عشقت وفادار مانده ام

و روزهای بی تو را در دفتر دلم شمارش کردم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

i119505_84847222533775715fdgd100.jpg

باید عاشق شد و خواند

باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند

باید عاشق شد و رفت

چه بیابانهایی در پیش است

رهگذر خسته به شب می نگرد

می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت

باید از کوچه گریخت

پشت این پنجره ها مردانی می میرند

و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند

پشت دیوار دریاواری بیدار

به زنان می نگریست

چه زنانی که در آرامش رود

باد را می نوشند

و برای تو

برای تو و باد

آبهایی دیگر در گذرست

شب و ساعت دیواری و ماه

به تو اندیشه کنان می گویند

باید عاشق شد و ماند

باید این پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد

می خواند

باید عاشق شد رفت

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ترسم این است که پاییز تو یادم برود

حس اشعار دل انگیز تو یادم برود

ترسم این است که بارانی چشمت نشوم

لذت چشم غزلخیز تو یادم برود

بی شک آرامش مرگ است درونم وقتی

حس از حادثه لبریز تو یادم برود

من به تقویم خدایان زمان شک دارم

ترسم این است که پاییز تو یادم برود

با غزلهایت بیا چون همه چیزم شده‌اند

 

قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت

من به این معجزه ایمان دارم ...

باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید:

" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام

به امید رویش لحظه سبز دیدار

بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...

با خودم می گویم :

" نکند بی خبر از راه رسی و من دلخسته

با آن همه گلهای آرزو

در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "

از نسیم خواسته ام مژده آمدنت را

به من عاشق رنگین بدهد ...

شک نباید به دلم پای نهد

من خانه قلبم را با اشک مژگانم آب و جارو کردم

 

به امید پیوند

به امید لبخند

به امید صحبت

آسمان می خندد ، ماه همچون کودکی معصوم

سرسازش دارد ...

موجها می رقصند، نسترن نیز چو آهوی دشت

به سرمه مشکی چشمانش می نازد ...

عشق را می بویم

زندگی می پویم

آسمان می جویم

دلم اما غمگین سبد شیشه ای نگاه می بوسد ...

هیچ تردیدی نیست

من به این معجزه ایمان دارم

که تو هم می آیی

همراه چلچله ها، همصدای چکاوک ، هم پرواز قاصدک

هیچ تردیدی نیست

من به این معجزه ایمان دارم

که تو هم می آیی

تو می آیی ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گم می‌شیم.

من و تو. من و تو بدون ما. من با تو. من. تو. من. تو. نمی‌فهمی دیگه! نمی‌فهمی. تو اصلاً تا حالا فکر کردی که من ِ من با من ِ تو با من ِ ما خیلی فرق داره؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

khodahafezi.jpg

بی تو باز مانده ام در اسارت لحظه هایی که می گذرند

و نگاهم تنها به تمنای طلوع چشمانت تکرار افق را به نظاره نشسته است

آهای ...

کجاست آن دل

که می خوانمش از پشت غبار اندوه

شاید بیاید و این مانده ی در حسرت را با دست خویش برهاند ،

برهاند از حصار تنگ و تاریک تنهائی ها

آهای ...

با آمدنت بهار را صدا خواهم زد

و خود جاده ای می شوم خیس خیس ...

می شمارم گامهایت را با عبور هر ترانه

جاده ای می شوم پیچ در پیچ میان انعکاسی از نور

جاده ای می شوم که آغوش گشوده برای آرامش لحظه لحظه ی تو ...

می دانی ...

رود بی ترانه ی باد خاموش است ... خاموش

و من بی حضور تو تک درختی بی عبورم ..

  • Like 4
لینک به دیدگاه

داشتم می‌آمدم برگشتنم را برایت هجی کنم…

 

رفته بودی… هوا هم بارانی نبود تا کلمات عاشقانه شوند…

 

 

فکر می‌کنی لازم است اضافه کنم

 

من هیچ‌گاه نرفته بودم… ؟!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...