NYX 1007 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ هنوز بچه اي براي اينكه درك كني چقدر دوست دارم ... اما چه كنم كه عاشقتم:shame: 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ باید چیزی می نوشتم من دروغ گفتم من منتظر تو بودم اما نگفتم من برای آمدنت برای قدم هایت برای دست های تو دفتر بودم قلم بودم و نگفتم . . . من دروغ گفتم من منتظر تو بودم اما نگفتم 2 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ اگر نبود چشمان تو شاعر هم نمیسرود: به تماشا سوگند .... لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ اگر سی سال پیش پرسیده بودی از هر آستینم برایت چند تعریف آماده و کامل که مو لای درزش نرود بیرون میکشیدم در این سن و سال اما فقط میتوانم دستت را که هنوز بوی سیب میدهد بگیرم و بازگردانمت به صبح آفرینش از پروردگار بخواهم به جای خاک و گِل و دنده ی گمشدهی من اینبار قلممو به دست بگیرد و تو را به شکل آب بکشد رها از زندان پوست و داربست استخوانهایت و مرا به شکل یک ماهی خونگرم که بیتو بودنش مصادف با هلاکت بی برو برگرد 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ شعري كه شاعرش تو باشي قطعا قشنگترين شعر تاريخ خواهد شد و من حرف حرف آنرا با تمام اشعار سهراب هم معاوضه نخواهم كرد حتي اگر تنها زمزمه اش جدايي باشد 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ در بوي پيرهنت تاب ميخورم بيتاب ميشوم وبه دنبال دستهايت ميگردم در جيبهايم.. ميترسم گمت کرده باشم در خيابان به پشت سر وا ميگردم و از تنهايي خودم وحشت ميکنم. بي تو زندگي کنم يا بميرم؟ نميدانم تا کي دوستم داري هرجا که باشد.....باشد. هرجا تمام شد اسمش را ميگذارم آخر خط من. باشد؟ 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ رضایت میدهم... با اینکه میدانم تو دلم را ربوده ای 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ "ما گوشه ای خلوت برایمان کافی بود تا جاذبه را کشف کنیم" 2 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ چه خوبه همه به دوست داشتن عادت کنن . مثل من به دوست داشتن تو لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ ازنگاه هميشه منتظرم...ازچشمان بارانيم...ازبوسه هاي نشكفته ام... مي نويسم برايت ازترسم...ترس ازبي توماندن وبي تورفتن... بي توگفتن وبي توخواندن...مي نويسم برايت ازنغمه هاي شبانه غم در گنج عزلت تنهايي ام...مي نويسم برايت ازمعناي زندگي ازاينكه من زندگي رادركنار توبودن معنامي كنم...زندگي رابراي توسرودن معنامي كنم... من زندگي رادرخروش چشمان نيلگونت معنا مي كنم...من زندگي رادر آغوش توبودن معنامي كنم...معناي زندگي معناي بوسه هاي آتشين عشق است... زندگي يعني عشق......زندگي يعني تو 3 لینک به دیدگاه
poriya_m 37 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ .......................................واقعا نمیدونم چی بگم 1 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ دلتنگ لحظه های با تو بودنم!!! چقدر زود ثانیه ها دیر می شوند!!! .... .... .... و دلهایمان هم همچنان پیر می شوند... 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ برای ساعتم آنقدرلالایی می خوانم تا تورا برای رفتن بیدار نکند 1 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ تو كه نيستي ، اين عقربه ها چه بيهوده به دور خود مي چرخند 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ وفاگر از کسی بینم زخود بیگانه می گردم من آن شمعم که بر گرد سر پروانه می گردم به این جادوگریها احتیاجی نیست چشمت را که من با یک نگاه آشنا دیوانه می گردم گناه از من نباشد گر کسی دردم نمی داند که در این بزم خواب آلود چون افسانه می گردم چرا برخود نلرزم من که در این بزم پر غوغا بدست مردمی بد مست چون پیمانه میگردم به مرغان چمن خوش باد ، باغ و بستان ها من آن بوم سیه بختم که در ویرانه می گردم 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ عشق اگر بال گشاید به جهان حاکم اوست گر کند جلوه در این کون مکان حاکم اوست روزی ار رخ بنماید ز نهانخانه ی خویش فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست ذره ای نیست به عالم که در آن عشقی نیست بارک الله که کران تا به کران حاکم اوست گر عیان گردد روزی رُخش از پرده ی غیب همه بینند که در غیب و عیان حاکم اوست تا که از جسم و روان بر تو حجاب است حجاب خود نبینی به همه جسم و روان حاکم اوست من چه گویم که جهان نیست بجز پرتو عشق ذوالجلالی است که بر دهر و زمان حاکم اوست 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ حجم تنهایی من بیشتر از بودن توست 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۸۹ آب خیلی هم مایه ی حیات نیست! پشت سر تو که ریخته می شود مایه ی مرگ است مرگ من ! که عمریست رفته ای و نشانی ات را هم کسانی نمی داند خودت هم که نم پس نمی دهی چه برسد به آب 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده