Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو بسان قایقِ سرگشته، روی گردابم! تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟ تو را کدام خدا؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟ تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟ تو از کدام سبو؟ 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ قلب کال مـن در فصل دست های تــو می رسـد فصـلی برای تمـــــام رؤیــاها دستــی برای تمـــام فصل ها 9 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ تـیـرِ هـیـچ ڪـدام از شـعـرهـایـم در دلِ سـنـگـے َت اثـر نـڪـرد ! ایـטּ یـڪـے ڪـلـہ ات را هـدف گـرفـتـہ . . . مـے خـواهـم مُـخ َت را بـزنـم .. پـنـــــــــــــــاه بـگـیـر . . . ! 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ترا صدا کردم ترا صدا کردم تمام هستی من چو یک پیاله شیر میان دستم بود نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چو دود بر می خاست ز شهر زنجره ها چون دود می لغزید به روی پنجره ها تمام شب آنجا میان سینه من کسی ز نومیدی نفس نفس میزد کسی به پا می خاست کسی ترا می خواست غمی فرو می ریخت کسی ترا می خواند هوا چو آواری به روی او می ریخت درخت کوچک من به باد عاشق بود به باد بی سامان کجاست خانه باد؟ کجاست خانه باد؟ 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ بر لب جوی فراموشی تو بوته ای می روید من تو را مثل ذرات هوا می خواهم کوه در حسرت یک جرعه طنین من تو را مثل صدا ، مثل صدا می خواهم تو به من نزدیکی مثل خورشید به گل مثل تصویر به آب مثل آواز دو همراه به پل با حضور تو نمی ترسم از این تاریکی با تو از خلقتم آگاه شدم با تو فهمیدم انسان هستم من تو را مثل خدا می خواهم بگذار راحت و ساده بگویم یارا من تو را می خواهم عمران صلاحی 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ اشکهايم را برايت نامه مي سازم و مي گويم كه قلبم جايگاه توست تويي تنها اميد من براي ماندن و بودن تويي تنها پناه اين تن رنجور بيا بامن بخوان اين بغض بي پايان مرا از رنج اين تنهايي ممتد رهايم ساز كه من بي عشق تو هيچم. 12 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ ترک میکنم و تنهایت میگذارم.... تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای.... صادقانه دروغ گفتن خالصانه خیانت کردن و عاشقانه بی وفایی کردن.... و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!! و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی... 9 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ حالا كه رفتهــ ای، ساعتهــــا به این می اندیشم كه چرا زنــــده ام هنـــوز؟ مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟ خدا یادش رفته استــــــ مرا بكشــــد، یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟! 8 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟ بـگـذار سـخـت باشم و سـرد !! بـاران کـه بـاریــد... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه!!! خـورشـیـد کـه تـابـیـد... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!! اشـک کـه آمـد... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!! او کـه رفـت، نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت... 9 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ بخوام از تو بگذرم من با یادت چه کنم تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی توی رویاهای من عشق همیشگی بودی آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته چطور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو آخه با چه جراتی به دل بگم نمون برو دل دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده چشم به راه تو میمونه همیشه غرق امیده چشم به راه تو میمونه همیشه غرق امیده 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ وقتی مهمان می شوی میان هزاران واژه از شعرم دور تو می گردند .....تمام نقطه ها.... و من مانم و "شـــــعری خالی از نقطه" 9 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ تو که هر شب غزل مي خواني از من نگاهت مي شود باراني از من مترسک نيستم، گنجشک ها را چرا بيهوده مي ترساني از من؟ بگو گنجشک ها از من نترسند از اين يک تکّه پيراهن نترسند بگو کاري ست زخم عشق، امّا براي عشق از مردن نترسند 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ مردن و پوسیدن دل ،واسه ما ها طبیعیه بزار رو راست بهت بگم چه دنیایه غریبیه طعم خوش زندگی رو فقط تو قصه شنیدیم کنار هرچی آشناستیه عمر غریبی کشیدیم گریه های شبونه رو پشت نقاب جا می زاریم به جای شونه شما ، رو دیوارا سر می زاریم رو چهره خسته من آثار درد و شبنمه سهم من از خنده دل قصه کاه و سوزنه اگه غریبی جرم ماست، باشه عزیز ملالی نیست باید که سوخت وساخت حالا ،چون که دیگه چاره ای نیست واسیه گرمی دلا آرزو هارو خط زدیم تو این قمار بی هدف باختنو ما خوب بلدیم حالا می فهمم زندگی ،روزای سخت و پر تنش این دلمو کسی ندید باز به اسیری بردنش اینجا میون آدما، چقدر غریت و بی کسم اینجا همه فرق می کنن، منم که مثل هیچکسم 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ شعری برای تو ..... تو چه واژه غریب و قریبی ... یادم هست آن وقت ها تو جزئی از من بودی ... تویی نبود همه من بودم و من .... اما اکنون که رفتی گویی بخشی از وجودم کنده شده از من دور شده و (( تو )) نام گرفته ... پس ای منه بی من... برای تو شعری میگویم به وسعت تمامی لحظات ناب عاشقی که در ابدیت ذهن من درج شد .... 8 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۹۱ آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد ! دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد ! زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو ! 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ کی اشکاتو پاک میکنه شب ها که غصه داری؟ دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری؟ شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره.... از کی بهونه میگیری شب های بی ستاره برگریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته از جلو پات جمع میکنه برگ های زرد و خسته کی منتظر میمونه حتی شب های یلدا تا خنده از رو لب هات بیاد شب برسه به فردا کی از ستاره بارون قصه برات میسازه از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه کی از ستاره بارون چشماشو رو هم میزاره نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره 13 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ گاهي که نگاهي به اطرافم مي کنم ديوانه مي شوم... از نگاه هايي که هيچکدام شبيه به نگاه تو نيست... بغض مي کنم چشمانم را مي بندم و به ياد نگاه هاي عاشقانه ات قطره اشکي را روانه ي گونه هاي خشکيده ام مي کنم... 13 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ قربان صدقه ی دل می رود... دل! دلی که نشسته در یک جاده ی یک طرفه... و می نشیند و می نشیند تا.... تا بیاید و این بار او برود تَصَدُقِ چشمانش! چه انتظار مقدسی.... 13 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ شب چه غمگین است بی تو برچشمهایم فانوسی از انتظار آویخته ام به نشان آن آفتاب که به آسمانم هدیه خواهی کرد و با تو خورشید خواهد درخشید حتی اگر از شب اندوهی به یادگار مانده باشد. 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده