رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

این بار که از زیر ِ داربست ِ انگور و ماه

برمی گردی

دستمالی بیاور

هیچ می دانستی

مهربانی ام دارد خاک می خورد؟

یا هیچ می دانستی

دوستت که دارم

زیباتری ؟

لینک به دیدگاه

میان دیوارهای روشن سکوت

 

خانه ای شیشه ای ساخته ام .

 

خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

 

خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

 

خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

 

و احساسی به رنگ آسمان .

 

خانه ای که درهایش از جنس نور است و

 

پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

 

خانه ای پر از هوای " تو"

 

و نفسی از تبار " عشق " .

 

در هنگامه آمدنت

 

سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

 

زندگی را فریاد می زنند .

 

حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...

لینک به دیدگاه

کنارم هستی

و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه

کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم

میگم وای چقدر سرده میام

دستاتو میگیرم

 

یه وقت تنها

نری جایی که از تنهایی میمیرم

از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم

فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم

محاله پیش من باشی برم سرگرم

کاری شم

 

 

 

میدونم که

یه وقت هایی دلت میگیره از کارم

روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

لینک به دیدگاه

عاشقانه دوست دارم

اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق

و زیبایی تو را دوست می دارم

تو را عاشقانه دوست دارم

مثل گلهای بهاری

مثل پنجره های باز رو به دریا

مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار

تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم

من عاشقم

عاشق صدای شرشر بارن

عاشق پنجره های خیس باران خورده

و عاشق کوچه های نمناک انتظار

من عاشقم

عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی

در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا

من عاشقم

عاشق پاکی و معصومیت

عاشق نگاهی پاک و بی ریا

عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

لینک به دیدگاه

از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

پيش رويش بشمارم؟

از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

سرزنشم کند؟

در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

 

از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها

من براي يادبود لحظه ها

 

ياد خود را با تو قسمت مي كنم

 

تا كه شور و شادي اين لحظه ها

 

يادمان باشد هميشه ، هر كجا

 

من براي عاشقـانه زيستن

 

عشق را از يك نگاه پاك تو

 

از پرتو نورانـي چشمان تو

 

ماهرانه مي ربايم،صادقانه مي ستايم

 

من براي روزهاي زندگي

 

نقش چشمان تو را بر آسمان

 

مي گذارم جاي خورشيد زمان

 

تا دگرگونه شود نقش و نگار اين جهان

 

من براي ظلمت شبهاي تار

 

از رخ پر نور و زيباي تو هم

 

بهره مي گيرم بجاي ماه و يك مهتاب ناب

 

تا كه شب روشن تر از روزم شود

 

من براي گلسـِتان زندگي

 

از لبان تو بجاي غنچه گلهاي سرخ

 

از دو چشم تو بجاي نرگس خمّار يار

 

مي نشانم جايْ جايش را گل نيكو سرشت

 

من براي بلبلان ساده دل

 

از صداي دلنشين،آهنگ خوب صوت تو

 

مي كنم پُر يك نوار حنجره

 

تا كه با زيبايي صوتت ترانه سر دهند

 

من براي بوستان شاعري

 

شعر خود را از تو و با ياد تو

 

مي سرايم ، با تو نجوا مي كنم

لینک به دیدگاه

چشمهایم بسته است

 

به چه می اندیشم؟

 

به تمنای دلم

 

به دلیل نفسم

 

به صدای قلبم

 

به تومی اندیشم

 

تو که در قلب مکان داری

 

و در خاطر من میمانی

 

به تومی اندیشم

 

تو که در تک تک ذرات وجودم جای داری

 

به تو می اندیشم

 

ای خوبترین خوبها

 

به تو می اندیشم........

لینک به دیدگاه

باران عشق

 

باز هم باران میبارد و مرا به یاد بارانی که روز رفتنت از دو چشم من

 

بارید میاندازد. باز هم دلم آرام و بی صدا میشکند و از صدای شکستنش پرنده ای

 

که روی بام دلم نشسته بود پر میکشد تا خبر شکستم را به تو بگوید، به تو وقت

 

رفتن اشک ها و التماس هایم را زیر قدم های سنگیت له کردی و به عشقم

 

خندیدی و من تنها نگاه میکردم. به تو که همیشه

 

دوستت داشتم و هیچ وقت مرا

 

ندیدی...!

 

و من هنوز هم عاشقانه تورا دوست دارم، در کنار تمام کسانی که دوستشان داری

 

و دوستت دارند.

لینک به دیدگاه

" قصه اي از شب "

 

شب است

شبي آرام و باران خورده و تاريك

كنار شهر بي‌غم خفته غمگين كلبه‌اي مهجور

فغانهاي سگي ولگرد مي‌آيد به گوش از دور

به كرداري كه گويي مي‌شود نزديك

درون كومه‌اي كز سقف پيرش مي‌تراود گاه و بيگه قطره‌هايي زرد

زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه

دود بر چهره‌ي او گاه لبخندي

كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي

نشسته شوهرش بيدار، مي‌گويد به خود در ساكت پر درد

گذشت امروز، فردا را چه بايد كرد ؟

 

كنار دخمه‌ي غمگين

سگي با استخواني خشك سرگرم است

دو عابر در سكوت كوچه مي‌گويند و مي‌خندند

دل و سرشان به مي، يا گرمي انگيزي دگر گرم است

 

شب است

شبي بيرحم و روح آسوده، اما با سحر نزديك

نمي‌گريد دگر در دخمه سقف پير

و ليكن چون شكست استخواني خشك

به دندان سگي بيمار و از جان سير

زني در خواب مي گريد

نشسته شوهرش بيدار

خيالش خسته، چشمش تار

لینک به دیدگاه

بگو چقدر به انتظارت بنشینم ؟

تا کی پیراهن کدرم را در چشمه های ارزو بشویم و روی طناب دلواپسی پهن کنم؟

اگر شوق رسیدن به دستهایت نبود هیچگاه اغوشم را نمیگشودم و

اگر صدای گوشنوازت نبود از گوشه ی تنهایی بیرون نمی امدم

اگر شوق دیدن چشمهایت نبود پلکهایم را نمیگشودم و

اگر نسیم حرفهایت نمی وزید معنای جهان را نمی فهمیدم

خسته ام اما نه انقدر که نتوانم عاشقانه هر روز به تو سلام کنم

ارکیده ی سپیدم:

خسته نباشی که من همسفر تمام دقایق تو ام در سحر گاهان شبنم و

زمانی با کوله باری از ترانه به دیدنت خواهم آمد

و برایت از اتفاق غزل خواهم سرود

و ترا از هر چه تنهایی خواهم گرفت

و به سرخی یک سیب مهمان خواهم کرد

و به تو خواهم گفت از قلب تو تا روح من چند آغوش دل سپردگی راه مانده

تو خسته نیستی که تکیه گاه خستگی های تو منم...

لینک به دیدگاه
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
سیراب سراب و نگاهم، تاول زده از تابش تشنگی برویم دعای باران بخوانیم ‍. تو با دل من من با دل تو باور کن با لبخند
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بر می گردیم

لینک به دیدگاه

عادت کرده ایم

من به چای تلخ اول صبح

تو به بوسه تلخ آخر شب

من

به اینکه تو هربار

حرف هایت را مثل یک مرد بزنی

تو

به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم. . .

 

عادت کرده ایم

آنقدر که یادمان رفته است شب

مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد

و یک روز آنقدر صبح می شود

که برای بیدار شدن دیر است.

لینک به دیدگاه

دفترم را که باز می کنی ،

" متکلم وحده " ها می پاشند بیرون !

باور کن تقصیرِ من نیست ...

تو باعثِ یکنواختیِ دفترِ منی !

آخر محضِ رضای دلِ من نه ؛

محضِ خاطرِ دلِ قلمِ خواب آلودت ،

یک بار هم تو برای من بنویس ....

لینک به دیدگاه

نعره های بی امونم گوش آسمون و کر کرد

 

مگه فریادم و نشنید که داره دیر میشه برگرد

 

آی به گوشش برسونید کسی جز من نمی تونه

 

کوله بار غصه هاش و روی دوشش بکشونه

 

اینهمه پیغوم و پسغوم می فرستم که بدونه

 

داره دلواپسی دنیام و به آتیش می کشونه

 

اینهمه راه و نمیشه با غریبه ها سفر کرد

 

آی به گوشش برسونید داره دیر میشه برگرد

 

من که جاشو پر نکردم شاید اصلا نمی دونه

 

آی به گوشش برسونید یکی اینجا نگرونه

 

نمی تونم بی تفاوت رو گذشته پا بزارم

 

اون که پاره تنم بود چه جوری تنها بزارم

لینک به دیدگاه

خرسند شدیم از اینكه امروز رنگ دگر است نه رنگ دیروز

تا شب نشده رنگ دگر شوگفتن از این نكته هزار نكته بیاموز.

فریاد زدیم كه چرخ گردون لیلا تو نداده ای به مجنون

فریاد بر آمد آن كه خاموش كم داد اگر نگیرد افزون خاموش شدیم و در خموشی رفتیم سراغ می فروشی

فریاد زدیم دوای ما كو؟گویند دواست باده نوشی

هوشیار نشد مگر كه مدهوش این بار گران بگیرم از دوش.

آرام كنار گوش ما گفت:این بار گران تو مفت مفروش

از خود به كجا شوی تو پنهان از خود به كجا شوی گریزان بیداری دل چنین نخواباند سخت آمده است مبخش آسان..

هوشیار شدیم از اینكه هستیم رفتیم و در می كده بستیم با خود به سخن چنین نشستیم

ما باده نخورده ایم و مستیم؟

مسجد سر راه از آن گذشتیم بر روی درش چنین نوشتیم :

در می كده هم خدای بینی با مرد خدا اگر نشینی...

لینک به دیدگاه

این عصرهای زمستانی

عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد

گـوئـی ...

تـو اتـفاق می افـتی

و مـن دچـار می شـوم ...

تـمام ِ " مــن"

دارد "تـــو" می شـود ...

بـاور مـی کنـی ؟!

لینک به دیدگاه

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

 

هیچ!

 

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

 

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...