.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ اولین سرمشق زندگی ام فراموش نکردن آنهاییست که دوستشان دارم... 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم ! زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــت...ش ...داری " !! چهار شنبه سوری راه انداخته ایم... ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو 7 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ در خالصانه ترین گوشه قلبم آنجا که خبر از تاریکیست یاد تو همیشه می درخشد... 8 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۱ ..ما آدمها زمانی نا امید میشویم که چیزی به موفقیتمان نمانده.. 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۱ گاهی فرار می کنم ؛ از فکر کردنِ به تو مثل رد کردن آن آهنگی که خیلی دوستش دارم.... 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۱ چه با من باشی چه بی من آرزویم همه سرسبزی توست ... در تمام لحظاتت در تمام دلهره هایت در تمام تنهاییهایت ... یقین بدان من به یادت هستم ... من همیشه برایت بهترین ها را از خدا میخواهم ... اگر من بهترین تو باشم خدا وند دعایم را اجابت میکند ... دوستت دارم تا ابد ... چه با من باشی چه بی من 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۱ این هم آخرین ورق از دفتر شعرم... برای آنچه نگفتم....و نخواهم گفت... و با خود می برم.... می برم آنور دنیا....شاید آنجا گفتنی شود... 10 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ مي خواهمت چنانكه شب خسته،خواب را مي جويمت چنانكه لب تشنه،آب را 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ عاشق شده ام نشان به آن نشان که سر مصرع تمام شعرهایم تویی ...!!! 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ یکی نیست به این دل بگه...!!! وقتی اون تورو نمی خواد...... تو چه اصراری به خواستن داری؟!!! 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ هنر عاشقی من این بود که بی تو با تو بودم !! 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ بخوام از تو بگذرم من با یادت چه کنم تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی توی رویاهای من عشق همیشگی بودی آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته چطور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو آخه با چه جراتی به دل بگم نمون برو دل دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده چشم به راه تو میمونه همیشه غرق امیده چشم به راه تو میمونه همیشه غرق امیده 6 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهایت از دیدن آن جا بخورد و بدانی که دل من با توست در همین یک قدمی... 5 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ کاش میدانستی زنی که بغض داشت شانههایِ تو را کم داشت کاش میدانستی زنی که نیازِ نوازش داشت دستهای تو را کم داشت ... کاش میدانستی زنی که هزار قصه برای گفتن داشت یک شبِ دیگر کنارِ تو را کم داشت کاش میدانستی زنی که دلِ رفتن نداشت آغوش تو را کم داشت کاش میدانستی آن زن من بودم نیکی فیروزکوهی 7 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ چه دعایی کنمت بهتر از این :"که خدا پنجره ی باز اتاقت باشد... 7 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۱ تـــو رفـتـــی انـگـار کـه مـــــن از اولـش نـبـودم ! مـن ولــــی مـی مـانـم انـگـار کـــه تــــو تــــا آخــــرش هـسـتـی ! 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۱ تا کی به امید فردای پر از مهربانی فال بگیرم با حافظ ؟؟ تا کی از فرصت استفاده کرده و یک دل سیر گریه کنم لابه لای بارانها ؟؟؟ هنوز صدای آوازهایت از دفتر دلم پاک نشده است... و خط خطیهای نگاهت !!! آنقدر آه کشیدم و نگاه کردم به ابرها که آسمان رنگ انتظارم شد ... چشمانت خیال گفتن رازی را دارد ... که لبهایت طفره میروند ... شاید راز رفتن است و جدایی ...! شاید هم تنفر ...؟ بگو ... در خلوت یلداییام بگو تا من از دلواپسی، و گورها از تنهایی به درآیند ... پرسه میزنم میان دلتنگیهای خویش... تداعی میکنم خاطرهها را ... عشق را کم و بیش!!! شاید گره از اندوهم گشوده شود با ته مانده طاقتی ... لمس میکنم زندگی ساطور شده را و خود را که در ذرّه ذرّه سلولهایم پیر میشوم ... هنوز بر لبهایت ننشسته ... نوشیدیام و من کیش شدم ... و تو مبهوت و مات !!! هیهات از بازی روزگار ... هیهات!!! بی آنکه بدانم روزی برایم خاطرهای خواهی شد، به زندگی لبخند زدم و به عشق سوگند خوردم ... حالا !!! چهره ژولیدهام را که در آینه میبینم، فکر میکنم که آنقدر با خودم صمیمی شدهام که بگویم مرگ بر اعتماد ... مرگ بر باور ...! بی تفاوتی هایت هم عشق را از چشمم نینداخت ... تنها به من آموخت عشق باید انسانی باشد و بس.....!!! گاهی اوقات خود را گم میکنم... مثل حالا !! ... اما صدایی انگشت به دهان میگوید: ببخشید،... شما را قبلاً جایی ندیدهام ؟! اما نمیدانم مگر سواد ندارید؟ ... روی پیشانی من که نوشته شده صاحب این عکس ماهها قبل مرده است .....!! شاید تو هم مسافری عجول بودی که نخوانده رفتی، یا من راوی بی تجربه آخرین قصه که بدون هیچ صدایی، با خیالی که دیگر رنگ نداشت روی خودم خط کشیدم .... آری روی خود خط کشیدم ... من مردهام ... گریه بیفایده است... گریه مکن ... مهربان باش،... فقط مهربان!!!!!!!! 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۱ تو تو تو تو تو ... عاشقانه ترين لكنتي كه از تكرارش سير نمي شوم ! 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۱ تو را من دوست می دارم و میدانم که میدانی 7 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۱ آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو من هستم آن عروس خیالات دیرپا چشم منست اینکه در او خیره مانده ای لیلی که بود؟ قصه چشم سیاه چیست؟ در فکر این مباش که چشمان من چرا چون چشم های وحشی لیلی سیاه نیست در چشم های لیلی اگر شب شکفته بود در چشم من شکفته گل آتشین عشق لغزیده بر شکوفه لب های خامشم بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق در بند نقش های سرابی و غافلی برگرد ... این لبان من، این جام بوسه ها از دام بوسه راه گریزی اگر که بود ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها! آری...چرا نگویمت ای یار آشنا من هستم آن عروس خیالات دیر پا من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است بر گور سرد و خامش لیلی بی وفا 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده