رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

بابا جونم روزت مبارک

عشقم روزت مبارک

نفسم روزت مبارک

زندگیم روزت مبارک

وجووووووووودم روزت مبارک

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوووووووووووووووووووووست داررررررررررررررررررررررررررم

عاشششششششششششششقتم

لینک به دیدگاه

يرم که باخته ام !!!

 

اما کسي جرات ندارد به من دست بزند يا از صفحه بازي

 

 

بيرونم بيندازد، شوخي نيست من شاه شطرنجم !!!

 

تخريب مي کنم آنچه را که نمي توانم باب ميلم بسازم...

 

آرزو طلب نميكنم، آرزو ميسازم...

 

لزومي ندارد من هماني باشم که تو فکر مي کني ،

 

 

من هماني ام که حتي فکرش

 

 

را هم نمي تواني بکني ...

 

لبخند مي زنم و او فکر ميکند بازي را برده ، هرگز نمي فهمد

 

 

با هر کسي رقابت نمي کنم...

 

زانو نمي زنم، حتي اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !

 

زانو نمي زنم، حتي اگر تمام مردم دنيا روي زانوهايشان راه بروند !

 

من زانو نمي زنم...

 

درگير من نشو، همـدم نميشوم.....

لینک به دیدگاه

/شهرمن رو به زوال است تو باید باشی

 

/ دل من زیر سوال است تو باید باشی

 

/فال حافظ زدم آن رند غزل خوان میگفت

 

/ زندگی بی تو محال است تو باید باشی .....

لینک به دیدگاه

مي آيي عاشق ميکني،

 

محو ميشوي تا فراموشت کنم،

 

دوباره مي آيي تازه ميکني خاطرات را،

 

محو ميشوی،

 

 

به راستي که سراب از تو با ثبات تر است!!!

لینک به دیدگاه

باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

من جاودانیم که پرستوی بوسه ات

بر روی من دری ز بهشت خدا گشود

اما چه میکنی

دل را که در بهشت خدا هم غریب بود

فریدون مشیری

لینک به دیدگاه

اگر ماه بودم به هرجا که بودم

سراغ تو را از خدا می گرفتم

و گر سنگ بودم ، به هر جا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی،به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

و گر سنگ بودی به هرجا که بودم

مرا می شکستی ،مرا می شکستی

لینک به دیدگاه

صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريغت را نثارم كني

لینک به دیدگاه

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...