رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

گاه گاهي دل من مي گيرد...بيشتر وقت غروب... آن زماني که خدا نيز پر از تنهايي ست...و اذان در پيش است...من وضو خواهم ساخت...

از خدا خواهم خواست که تو تنهانشوي ودلت پر ز خوشي هاي دمادم باشد

لینک به دیدگاه

جونم

 

اين همه ساله دستهات رو اندازه يه آدم باز کردي ....

 

اما تو اين دنيا يه نفر پيدا نميشه بغلت کنه!!

 

مترسک جونم بيخيال....

 

منو تو همدرديم!

لینک به دیدگاه

آن شب باران مي باريد…

باران که مي بارد به تو مشتاق تر مي شوم…

و از همين شوق بي چتر آمدم…

ولي آمدم…

و تو نمي داني که جه باراني بود، چون نيامدي…

و باران مي باريد…

آن شب تب کردم و تو هيچ نکردي…

و باران مي باريد…

و بالاخره ديشب مردم و حتي تو تب هم نکردي…

لینک به دیدگاه

وقتي گريه كردم گفتند بچه اي وقتي خنديدم گفتند ديوونه اي وقتي جدي بودم گفتند مغروري وقتي شوخي كردم گفتند سنگين باش وقتي حرف زدم گفتند پر حرفي وقتي ساكت شدم گفتند عاشقي

لینک به دیدگاه

و خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من! ماجرایی که باید بسازیش!

 

و شیطان گفت: تنها یک اتفاق است! بنشین تا بیفتد.

آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند. اما لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

ناگاه مجنون بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد

 

خدا گفت: مجنون! لیلی درد است! لیلی سوز است! لیلی داغ است! درد زادنی نو! سوز سوختنی نو! تولدی به دست خویشتن!

 

و شیطان گفت: آسودگیست! خیالیست خوش! خلسه ای است در بهتِ ناباوری!

 

خدا گفت: لیلی رفتن است! عبور است! رد شدن است!

 

شیطان گفت: ماندن است! فروریختن در خود است!

 

خدا گفت: لیلی جستجوست! لیلی ترسیدن است و بخشیدن است!

 

شیطان گفت: خواستن است! گرفتن و تملک است!

 

و خدا گفت: لیلی سخت است! دیر است! و دور از دست!

 

اما شیطان گفت: ساده است و همینجا دم دست!

 

و دنیا پر شد از لیلی های زود! لیلی های سادهء اینجایی! لیلی های نزدیک لحظه ای!

لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود.

 

و مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابدیت جاریست و تا ابد طول میکشد.

 

و لیلی گریه کرد!

 

لیلی گفت: امانتیت زیادی داغ است! زیاد تند است! خاکستر میکند! خاکستر لیلی هم دارد میسوزد! امانتیت را پس میگیری؟

 

خدا گفت: من خاکسترت را دوست دارم. خاکسترت را پس میگیرم!

 

لیلی گفت: کاش مادر میشدم و مجنون بچه اش را بغل میکرد!

 

خدا گفت: مادری بهانهء عشق است! بهانهء سوختن! تو، بی بهانه عاشقی! تو، بی بهانه میسوزی

 

لیلی گفت: دلم میخواهد! ساده، بی تاب، بی تب

 

خدا گفت: اما من تب و تابم، بی من میمیری!

 

لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است. مرگ من! مرگ مجنون! پایان قصه ام را عوض میکنی؟

 

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست! دریا تشنگیست! و من تشنگی ام! تشنگی و آب!!!!!

 

پایانی از این زیباتر بلدی؟؟

 

ليلي گريه كرد! ليلي تشنه تر شد!

 

خدا خنديد.

 

خدا گفت: زمين سردش است. چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟

 

ليلي گفت: من

 

خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت سينه اش آتش گرفت.

 

خدا لبخند زد! ليلي هم!

 

خدا گفت: شعله را خرج كن. زمين ام را به آتش بكش

 

ليلي خودش را به آتش كشيد. خدا سوختنش را تماشا مي كرد. ليلي گر مي گرفت.

 

ليلي مي ترسيد! مي ترسيد آتش اش تمام شود! ليلي چيزي از خدا خواست! خدا اجابت كرد!

 

مجنون سر رسيد! مجنون هيزم آتش ليلي شد! آتش زبانه كشيد! آتش ماند.

 

زمين خدا گرم شد.

 

خدا گفت: اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود.

:ws37::icon_gol:

لینک به دیدگاه

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند...

معنی کور شدن را گره ها میفهمند...

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین...

قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...