YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ مىبرم منزل به منزل، چوب دار خويش را تا كجا پايان دهم، آغاز كار خويش را در طريق عاشقى، مُردن، نخستين منزل است مىبرد بر دوش خود، منصور دار خويش را بر نمى دارد نگاه از من، جنون سينه سوز مى شناسد چشم صيادم، شكار خويش را رونق روشن دلان، با منت خورشيد نيست مى كند روشن چراغم، شام تار خويش را در دل طوفانىام، از موج خونين باك نيست مى فشارد در بغل، دريا كنار خويش را موج پر جوشم، من از دريا نمىگيرم كنار مىنهم بر دوش طوفان، كوله بار خويش را بس كه مى پيچد به خود، امواج اين گرداب سخت ساحل از كف مى دهد، اينجا قرار خويش را 2 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارمداغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتنگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن فريدون مشيري 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ سخن عشق جز اشارت نیست ** عشق در بند استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهرعشق ** عقل را ذره ای بصارت نیست درعبارت همی نگنجد عشق ** عشق از عالم عبارت نیست هر که را دل زعشق گشت خراب ** بعد از آن هرگزش عمارت نیست ... 2 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ نفس نمیکشد هوا قدم نمی زند زمین سکوت می کند غزل بدون تو فقط همین! 5 لینک به دیدگاه
sepide1990 1242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۸۹ من فکر میکنم گاهی اوقات احساسات ادم به قدری زیاد میشه که هیچ چیزی نمیتونه شدت اون رو وصف کنه اون وقت یه کلمه بیانگر همه چیزه دوست دارم 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۸۹ تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت که در این وصف زبان دگری گویا نیست بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما غزل توست که در قولی از آن ما نیست تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست این که پیوست به هر رود که دریا باشد از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست محمدعلی بهمنی 5 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۸۹ چون دوستت می دارم حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد من می سوزم پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد من زرد می شوم روسری زردت که از کوچه عبور میکند عاشق می شوم و تا کفش های رفتنت جفت می شوند غریب میمانم و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو من سبز میمانم... که نیلوفرانه دوستت می دارم نه مانندهی مردمانی که دوست داشتن را به عادتی که ارث بردهاند با طعم غریزه نشخوار می کنند من درست مثل خودم هنوز و همیشه دوستت می دارم 6 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۸۹ لحظه هام پر شده از دوست داشتن تو واسه من قشنگه عشق و خواستن تو ميشه با تو همنفس ستاره باشم با تو همسفر تا مرز قصه ها شم بي تو اين گلايه ها چه بيشماره شب و روز براي من فرقي نداره زندگي را با تو و عشق تو ميخوام تو نباشي بي تو من هميشه تنهام 5 لینک به دیدگاه
sepide1990 1242 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ اینو مادر شوهرم برام فرستاده ذوق کردم :wubpink::w72::shad: تو بشو ساحل قلبم من میشم ماهی مرده تا بگن به عشق ساحل لب دریا جون سپرده!:vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:flowerysmile: مامان جون دوست دارم (دلتون بسوزه کدومتون مادر شوهرتون براتون از اینا میفرسته:2525s:) 5 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ سوگند به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام حتی عشق را ... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟ در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان باید که در میانه، غیر از نظر نباشد چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباش 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم چه شب ها تا سحر با قاصدک بی رنگ نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم 4 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ تو شبیه کسی نیستی شبیه چیزی هم تو در هیچ دسته ای نمی گنجی در هیچ تیره هم تو، فقط تویی و خوبی تو همین است . 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۸۹ قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود من دیوانه چو زلف تو رها میکردم هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد که در او آه مرا قوت تاثیر نبود سر ز حسرت به در میکدهها برکردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود 5 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۸۹ قلبم می ایستد بعد آرام آرام دراز می کشد... تا از روی آن رد شوی... 8 لینک به دیدگاه
mahdi No1 604 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۸۹ سکوت گویاترین انتقال ناگفته های دلهاست 6 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۸۹ وقتی که اشکهایت زبان چشمانت شده وقتی که لبخندت زبان لبانت شده وقتی که مهربانیت زبان دلت شده می شود من با زبان خودم به تو بگویم: دوستت دارم... 7 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۸۹ دوستت دارم به قاعده مرگ بی قاعده چنان که بی هیچ ترسی دربربگیرمت و نرسیده به قانون جنگل چشمانت لبالب با تو تمام شوم. 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده