MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۸۹ من می خواهم به کودکی خویش بازگردم به پاک ترین رویاها ... به آنچه مرا هفت ساله بودن بیاموزد که همه چیز را با رنگ های کودکانه بیامیزد ... نادر ابراهیمی 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۸۹ با این چمدان مندرس نمی توانی تمام دریا را با خودت ببری بادبان های ابدی را تا کن در چمدانت بگذار و راه آسمان را پیش گیر تنها برو ! خاطره ها به زمین دلبسته اند . .. کیانا رشیدی 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ برایت دلتنگی عصر پاییز را می فرستم مثل کلاغ های دم غروب هیچ جا نیستم فقط گاهی یکی از پرهایم می افتد 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ من كه روزي اشك خواهم ريخت بگذار امشب كه دلم پر از طپش عشق است ودر گوشم پر از سكوت كلمات مهرباني است گريه سر دهم بگذار بغض هايم را كه تلخند به شيريني گريه بيارايم واز باران چشم هايم رنگين كمان بسازم بگذار كه همه جا پر از رنگ شود رنگي براي دل رنگ باخته ام براي صورت رنگ پريده ام براي ابعاد هندسي نقاشي خاطراتم چقدربا شعر قلم زده ام چقدر همراه پرنده پريده ام چشم باز مي كنم در چهار راه حقيقت باز به درختي تكيه داده ام و خيال پرواز را با خود پر واز عوضي گر فته ام آن كبوتر كجا ومن كجا از بس در جا زده ام جاي پايم روي اسفالت هاي خيابان سوت و كور حكاكي شده اند تو به من مي خندي من كه به درختي تكيه داده ام و رنگين كمان گريه ام خيابان را نقاشي كرده است من به خود مي آيم از خنده هاي تو ... من كه يك روز گريه خواهم كرد چرا از امروز شروع كنم بگذار بخندم ، به بلندي قهقهه هاي تو من كه درونم پر از پوزخند است به زندگي ... وبر لبم هزاران لبخند را براي روز ديدار او به امانت گذاشته ام اما بعد از اينكه گريستي و خنديدي چه خواهد ماند شايد ياد خنده ها و ياد گريه ها و شايد دوباره گريستن ها من كه روزي گريه خواهم كرد ... بگذار بگريم ، بگذار بگر يم 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ تنها نشستهای چای مینوشی و سيگار میکشی هيچکس تو را به ياد نمیآورد ... اين همه آدم روی کهکشان به اين بزرگی و تو حتی آرزوی يکی نبودی ...! فخری برزنده 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ حالا که رفته ای نامت را بر سنگ می نویسند و به همین سادگی زمستان آغاز می شود ... 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ و دوباره سیگار می کشم ! می خواهم ترک کنم این زندگی را ... 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ یك نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی ! راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟ 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ کسی مرا هرس می کند از بلندترین شاخه ام ! تابوتی خواهد ساخت تا فردایم را با خود ببرد ...! 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۸۹ چه قدر سلول هایم را به اشباع حس دوری می رسانی هر شب وقتی که آمدن ات را در خواب هم دریغ می کنی از من نگاه کن که چگونه حجم حضورت به انعقاد رگ های نازک من می رسد وقتی که هر شب لباس شعرمی پوشی و پروانه وار روی دفتر من به رقص در می آیی ... 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ باران دیوانه ات کند آن قدر که فکر کنی تهران لندن است و هر چه منتظر بمانی شاهزاده نیاید و هر چه فکر کنی یادت نیاید کجا ؟ کی ؟ با کی ؟ عوض کرده ای لباس هایت کفش هایت جایت را ... ! " مهدی مظفری ساوجی " 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ بر خاك نشست و غربت اندوزی كرد بر دامن خویش ، زخم گل دوزی كرد ایلام ، زن بلوطی قصه ی ما یك روز به تنگ آمد و خودسوزی كرد 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ تنها که می شود به تنهایی اش ادامه می دهد تنها که می شود زیبا می شود این تابلو را به دوش می کشد این تابلو را زندگی می کند زیبا می شود زیبا که می شود به تنهایی اش ادامه می دهد 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۸۹ حوصله می خواهد عاشق شدن آنهم از نوع زنانه اش که گیج کننده است و حساس. و آزادی به میزان دلخواه مثل فلفل و نمک در هر غذا و آب می خواهد برای آبیاری و رنگ می خواهد یک قوطی آن هم آبی غوطه ور در آسمان فکر و خوشبینی می خواهد بسیار بسیار بسیار 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ سالهاست دنیا را با تمام جاذبه هایش پشت درب این خانه منتظر گذاشته ام وقتی بیرون میروم خودم را نمیبرم وقتی برمیگردم خاطره ی جدیدی به خانه نمی آورم ساکتم و تنها صدایی که از دیوار در می آید تیک تاکِ ساعت است برو و باور کن تنهایی هیچ وقت برای دو نفر جا ندارد.. 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ نمی گویم حالا چرا بهارهای باقی را به دیدارم بیا تا بباری چون ابر بر ریشه ی انتظار من تا برویم چون گیاه در جنگل نگاه تو 5 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ بیا تا فارغ از تقدیر فردا ...دمی هم صحبت پیمانه باشیم ...چه میدانیم شاید لحظه ای بعد ...کنار هم ولی بیگانه باشیم.. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام توی این غروب دلگیر جدائی ............توی غربتی که همرنگ چشاته همیشه غبار اندوه .......روی گلبرگ لباته حرفی داری روی لبهات.... اگه آه سینه سوزه اگه حرفی از غریبی ............................اگه گرمای تموزه تو بگو به این شکسته قصه ها ی بی کسی تو اضظراب و نگرانی ات ........................................حرفهای دلواپسی تو نمیتونم غریبه باشم ........................توی آئینه چشمات تو بذار که من بسوزم ...مثل شمعی توی شبهات تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش . 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ نوازشم کن! نترس...تنهاییم واگیر ندارد! 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ آن رهگذر آزاد از راه رسید آهسته گفت : سلام رنگ پریده عصر زندانی شما بخیر! چه میکنی با دیوار ؟ ؟ ؟ تا از تلخی نگاهش یک فنجان قهوه نوشیدم به رسم تعارف! تازه دانستم که (( سالهاست تنهایم ...!)) 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ آسوده و بیخیال روی پل سوت میزنم میشود همه جیز را فراموش کرد در آن پایین رودخانه بی تفاوت جاری ست و جیرجیرک ها زیر پوست شب به خواب رفته اند! (رسول یونان) 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده