Eng HVAC 4139 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 تمام من از آن ِ تو می شود جز خودم که گرداگرد تن ات تاب می خورد 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 فروردین، 2011 همه به من می خندند وقتی می گویم منتظر معجزه ام ! می خندند وقتی اینطور یواشکی پرده را کنار می زنم و از پنجره به در نگاه می کنم تا روزی که تو بیایی ... . . . و مهر سکوت بزنی به تمام تمسخرهایشان ...! 10
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 فروردین، 2011 بی آنکه برفی آمده باشد همه چیز سفید رنگ و یخ زده است و بی آنکه شب در رسیده باشد همه جا سیاه و یک رنگ است و فقط صدای تو است که می بارد چون برفی در شب زمستانی بیژن جلالی 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 14 فروردین، 2011 پشت پنجره برف می بارد ومن در رویایم او را آدم برفی می کشم سرد و خاموش ! فردا صبح فقط آفتاب خواهد درخشید ... 14
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 هر شب این دل در انتظار است انتظار که را می کشد خودم هم نمیدانم اما همیشه دو فنجان چای میریزم در این روزهای سرد برای مسافر از راه آمده یک نوشیدنی گرم دل چسب است ... 11
vergil 11695 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 ايوان مان ديگر از سر و صداي جوجه پرستو ها خاليست همه شان بزرگ شدند رفتند پي زندگي شان. من براي تو همان کنج ديوار بودم که بزرگ شدندت را نظاره مي کرد و رفتن ت را من بعد از تو همان پنجره ام که آمدن را انتظار مي کشد امدن بهاري را که پسِ زمستاني نيامده خواهد آمد... امروز نُهمین ماهگرد ِ سال ِ دوم است دومین نیستی ِ تو ...! 9
- Nahal - 47858 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 دیگه نمی خندی..... لبخند نمی زنی..... اونجا حتما لبخند خدا رو میبینی ...... 8
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 سفارش میدهم یک چای داغ با یک نگاه سرد کاش کمی نگاهت مهربان تر بود 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 16 فروردین، 2011 به دنبالم نگرد ! من در آخرین لحظه از نگاه خندان تو گم شدم ... 10
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 16 فروردین، 2011 تو رفتی و آنچه از تو بازماند لحظاتی بود که چشم به آسمان داشتم ... 11
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 18 فروردین، 2011 نمیدانم تو به بیراهه زدی یا من من از تو دور میشوم و تو برایم دست تکانی میدهی نمیدانم کدام درست رفتیم 13
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2011 روزهای زیادی سپری شد بی تو ... ولی هنوز هم یـادت پاورچین پاورچین می آید و کنار من و تمام لحظاتــم جا خوش می کند ...! 14
آرماندیس 4786 ارسال شده در 21 فروردین، 2011 مرا ميگذاري و ميروي.... با آن كه گفته بودي دوستت دارم... گفته بودي ميماني اما رفتي... نميدانم واژهها بي معني شدهاند يا ما نميدانيم چه ميگوييم.... 14
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 23 فروردین، 2011 صدای نبودنت آنقدر بلند است که دیگر کر شده ام ! دستانم را لمس کن تا ببینم کجایی ... 13
رهگذر جهنم 196 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 همانجا که گمشده بودم همیشهو در لیوان چایم بدنبال کلید می گشتم برگها و برفها ریختند و فصلها عوض شدند تو عوض شدی ... و من هنوز در بعد از ظهرهای دلگیر غربت روی ایوان در لیوان چایم بدنبال کلید می گردم. 10
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 فروردین، 2011 شب که می شود نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم و ... شجاعتم را زیــر سوال می برم ! . . . دوام می آورم تـــا فردا ؟!... 12
کهربا 18089 ارسال شده در 29 فروردین، 2011 این روزها محرم ترین محرم من بالشمه که صدای هق هقم رو تو خودش گم می کنه... 10
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 کبریت می کشم به یادت تا بسوزد نباشد ... خاکسترش اما پهن می شود روی زندگی ام ! می ماند سفید می کند ... 10
آرماندیس 4786 ارسال شده در 7 اردیبهشت، 2011 عشق وقتی لب به فنجان قهوه ات می زنی از کالسکه اش پیاده می شود کلاه از سر برداشته سر خم می کند و به صرف قهوه دعوتم می کند تو قرار نیست مصداق عشق باشی خودش راه را بلد است تو تنها رو به رویم بنشین و لب به فنجانت بزن 14
ارسال های توصیه شده