رفتن به مطلب

تو می‌خندی! حواست نیست ...


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 323
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

همه به من می خندند

وقتی می گویم

منتظر معجزه ام !

می خندند

وقتی اینطور

یواشکی پرده را کنار می زنم

و از پنجره

به در نگاه می کنم

تا روزی

که

تو بیایی ...

.

.

.

و مهر سکوت بزنی به تمام تمسخرهایشان ...!

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بی آنکه برفی

آمده باشد

همه چیز سفید رنگ

و یخ زده است

و بی آنکه شب در رسیده

باشد

همه جا سیاه و یک

رنگ است

و فقط صدای تو است

که می بارد

چون برفی

در شب زمستانی

 

 

بیژن جلالی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

پشت پنجره

برف می بارد

ومن در رویایم او را

آدم برفی می کشم

سرد و خاموش !

فردا صبح

فقط آفتاب

خواهد درخشید ...

  • Like 14
لینک به دیدگاه

هر شب این دل در انتظار است

انتظار که را می کشد

خودم هم نمیدانم

اما همیشه دو فنجان چای میریزم

در این روزهای سرد

برای مسافر از راه آمده

یک نوشیدنی گرم دل چسب است

...

  • Like 11
لینک به دیدگاه

ايوان مان ديگر از سر و صداي جوجه پرستو ها خاليست

همه شان بزرگ شدند

رفتند پي زندگي شان.

 

من براي تو

همان کنج ديوار بودم

که بزرگ شدندت را نظاره مي کرد

و رفتن ت را

 

من بعد از تو

همان پنجره ام که آمدن را انتظار مي کشد

امدن بهاري را

که پسِ زمستاني نيامده خواهد آمد...

 

امروز نُهمین ماهگرد ِ سال ِ دوم است

دومین نیستی ِ تو ...!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

نمیدانم تو به بیراهه زدی یا من

من از تو دور میشوم

و تو برایم دست تکانی میدهی

نمیدانم کدام درست رفتیم

 

  • Like 13
لینک به دیدگاه

روزهای زیادی سپری شد

بی تو ...

ولی هنوز هم یـادت

پاورچین پاورچین می آید

و کنار من و تمام لحظاتــم

جا خوش می کند ...!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

مرا ميگذاري و ميروي....

با آن كه گفته بودي

دوستت دارم...

 

گفته بودي ميماني

اما رفتي...

 

نميدانم واژه‌ها بي معني شده‌اند

يا ما نميدانيم چه ميگوييم....

  • Like 14
لینک به دیدگاه

همانجا که گمشده بودم همیشهو در لیوان چایم بدنبال کلید می گشتم

برگها و برفها ریختند و فصلها عوض شدند

تو عوض شدی ...

و من هنوز در بعد از ظهرهای دلگیر غربت

روی ایوان در لیوان چایم بدنبال کلید می گردم.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

شب که می شود

نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم

و ...

شجاعتم را زیــر سوال می برم !

.

.

.

دوام می آورم تـــا فردا ؟!...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

عشق

وقتی لب به فنجان قهوه ات می زنی

از کالسکه اش پیاده می شود

کلاه از سر برداشته

سر خم می کند

و به صرف قهوه دعوتم می کند

تو قرار نیست مصداق عشق باشی

خودش راه را بلد است

تو تنها رو به رویم بنشین

و لب به فنجانت بزن

  • Like 14
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...