- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ و نمکدان؛ از دست خدا افتاد هنگام آفریدنت! (احسان پرسا) 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۱ لبخند که می زنی یوسفی می شوم که بی هیچ برادری در چال گونه ات گم می شوم. (محمد مسعود کرمی) 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ بــراي پــريــدن،لازم نيســت پــرنــده بــاشــم! هميــن کــه بخنــدي، بــال در مــي آورم . . . پوپک رضایی 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ بخند کودک همسایه من اندوههای زیادی را دیدم که سر پیچ همین خیابان چشم انتظار بزرگسالی تو هستند ... رویا شاه حسینزاده 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ همه چیز آرام ست اگر خیال تو بگذارد ! پرویز صادقی 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ تلخ که می شوم ..... بیشتر از همیشه .... بیشتر از همیشه می خواهم باشی .... باشی تا فراموش کنم تلخی ام را .... 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ تو را با دیگری دیدم گرم گرفته بودی با او آهسته می رفتی سراپا محو او بودی صدایت کردم به من چو بیگانه نگاه کردی شکستی عهد دیرینه گناه کردی چه شبها که من تنها به یاد تو سحر کردم چه عمری که بیهوده با تو هدر کردم تو عمرم را تباه کردی گناه کردی گناه کردی گناه کردی گناه کردی 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۱ در تــو هــزار مــزرعــه خشــخاش تــازه اســت... آدم بــه چشــم هــای تــو معــتاد مــی شــود! آرش پورعلیزاده 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۱ تو میخندی ... حواست نیست من... آروم میمیرم تو می رقصی و من ... عاشق شدن رو یاد میگیرم چه جذابی , چه گیرایی... چه بی منطق به چشمات میشه عادت کرد توی دستای تو باید به سیــــــــــــــــــــگار م حسادت کرد 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۱ بخند بلندتر بخند جدی نگیر افتادن هایم را تلو تلو خوردن هایم را و این کلاهی که به سرم زار می زند بخند بلندتر بخند دلقک شده ام که بخندانمت 6 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ تو می خندی و حواست نیست...که انعکاس این خنده در زمان بر لب دیگری می نشیند ... با این تفاوت که این بار تو جای آن هستی که نمی خندد و فقط تو را نگاه می کند... اینبار تو فقط نگاه می کنی.... این بار بخند ولی حواست باشد که..... 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ پی کلام مگرد ! آنچه می خواستی نگاهت گفت! 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ وقتی می بوسمت حواست با من نیست حواسم با تو نیست اما چه زوج خوشبختی هستیم ما ! رضا کاظمی 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ تنم می لرزه و می ری ، حواست نیست هوامو کام می گیری ، حواست نیست حواسم هست و می میرم ، حواست نیست کنارت اوج می گیرم ، حواست نیست حواست نیست..... 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ نقشه را تا میزنم و جهان را توی جیبم میگذارم . ... .. . «تو» فقط چند سانتیمتر از من دوری ! سارا خوشکام 9 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ حواسم پرت شده به یک لبخند اتفاقی... باید یاد بگیرم...نگاهم را از اتفاقی ها بدُزدم.... 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ تو به زمین خوردن من خندیدی ... آنقدر خندیدی که حواست نبود.... من منتظر بودم تو دستم را بگیری ..... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ شبیــه مــه شــده بــودی! نــه مــیشــد در آغــوشــت گــرفــت و نــه آنســوی تــو را دیــد! تنهــا مــیشــد، در تــو گــم شــد! گــم شــدم . . . رویا شاه حسین زاده 9 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در صمیمیت انتهای حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد و ..... خاصیت عشق این است 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ تو را صدا کردم تو عطر بودی و نور تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال درون من ابر بود و باران بود صدای سوت ترن صوت سوگواران بود ز پشت پرده باران تو را نمی دیدم تو را که می رفتی مرا نمی دیدی مرا که می ماندم میان ماندن و رفتن حصار فاصله فرسنگ ها ی سنگی بود غروب غم زدگی سایه های دلتنگی تو را صدا کردم تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند و برگ برگ درختان تو را صدا کردند صدای برگ درختان صدای گل ها را سرشک دیده من ناله تمنا را نه دیدی و نه شنیدی ترن تو را می برد ترن تو را به تن و تاب تا کجا می برد؟ و من حصار فاصله فرسنگ ها ی آهن را غروب غم زده در لحظه های رفتن را نظاره می کردم زنده یاد حمید مصدق 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده