رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 3 هفته بعد...

سر بروی شانه های مهربانت میگذارم

 

عقده ی دل میگشایم

 

گریه ی بی اختیارم

 

از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم

 

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قاصدک

در دل من

همه کورند و کرند . . .

 

دست بر دار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو، دروغ

که فریبی تو، فریب !

 

مهدی اخوان ثالث

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دریا را دوست داشتی ....

سنگ جمع می کردی در ساحل

گفتم :

بانو !

مگر چه می خواهی بسازی که این همه سنگ می خواهد ….؟

گفتی :

می سازم !

خیال دارم دنیایی بسازم برایت!

.

.

.

.

دنیا که هیچ !

با دلم هم نساختی بانو ….

حالا که دلم شکسته است می فهمم جمع کردن آن همه سنگ بی دلیل نبود....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نیروی جاذبه

 

شاعران را سر به زیر کرده است

 

بر خلاف منجم ها که هنوز سر به هوایند

 

تمام سیب ها افتاده اند

 

و نیوتن ، پشت وانت

 

سیب زمینی می فروشد

 

آهای ، آقای تلسکوپ !

 

گشتم نبود ، نگرد نیست !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اگر همه آسمان و ابرهایش سهم چشمهای من باشد باز هم آرامش نخواهم یافت.

وقتی فصل ها را قسمت می کردند به من فقط پاییز را هدیه دادند٬

من ماندم و دنیای رنگها وآدمهایی که از پاییز رنگارنگ تر هستند.

مدتی بود که در این سردی٬ قلمم هم با دلم قهر کردو من دل تنگ تر شدم ٬

وقتی در گوش قلم زمزمه میکنی٬

و او نجوای تو را به سپیدی کاغذ میسپارد چقدر آرامش پیدا میکنی.

اینجا منم و بادهای سرد پاییزی........

و خسته دلی که دلش سخت برای خودش تنگ شده است...

آه ...کاش پر پروازی بود٬ زمین جای ماندن نیست...

دیری نخواهد گذشت فردا خاطره خواهم شد

وشاید از خاطره ها خواهم رفت...

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

×
×
  • اضافه کردن...