Sanaz. 445 ارسال شده در 19 تیر، 2011 رهایم کن میان ابرها رهایم کن کسی نشسته است میان چشمهایم دعای باران میخواند... 8
تینا 15116 ارسال شده در 19 تیر، 2011 سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست که این زیبا ترین نوع خویشتن داریست 8
Yuhana 12780 ارسال شده در 24 تیر، 2011 اين روزها آب وهواي دلم آنقدر باراني ست که رخت هاي دلتنگيم را فرصتي براي خشک شدن نيست 10
Astraea 25351 ارسال شده در 25 تیر، 2011 بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 25 تیر، 2011 این همه باران که بی دلیل نیست ! حتما کسی، جایی اشک هایش را به ابر می سپارد ... 11
sweetest 4756 ارسال شده در 13 مرداد، 2011 سر بروی شانه های مهربانت میگذارم عقده ی دل میگشایم گریه ی بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 16 مرداد، 2011 جزیرههای ماه را مه گرفته است بالای آسمان سیاه روی زمین برف برف تمام راههای زندگی را بسته است گرگی در درونم زوزه میكشد (رسول یونان) 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 16 مرداد، 2011 قاصدک در دل من همه کورند و کرند . . . دست بر دار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو، دروغ که فریبی تو، فریب ! مهدی اخوان ثالث 8
Ssara 14641 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 دریا را دوست داشتی .... سنگ جمع می کردی در ساحل گفتم : بانو ! مگر چه می خواهی بسازی که این همه سنگ می خواهد ….؟ گفتی : می سازم ! خیال دارم دنیایی بسازم برایت! . . . . دنیا که هیچ ! با دلم هم نساختی بانو …. حالا که دلم شکسته است می فهمم جمع کردن آن همه سنگ بی دلیل نبود.... 8
Ssara 14641 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 نیروی جاذبه شاعران را سر به زیر کرده است بر خلاف منجم ها که هنوز سر به هوایند تمام سیب ها افتاده اند و نیوتن ، پشت وانت سیب زمینی می فروشد آهای ، آقای تلسکوپ ! گشتم نبود ، نگرد نیست ! 8
- Nahal - 47858 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 آسمان را مرخص می کنم دیگر به هوا هم نیازی ندارم !!! تو خودت را ... مثل آسمان ... مثل هوا ... مثل نور ... پهن کرده ای روی همه لحظه هایم...! 7
- Nahal - 47858 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 از دورها می آیی و فقط یک چیز یک چیز کوچک در زندگی من جابجا می شود این که دیگر بدون تو در هیچ کجا نیستم ...... 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 17 مرداد، 2011 کاش هر روز جمعه بود ! آن وقت می توانستم دلتنگی هایم را برگردن غروبش بیاندازم 6
zahra22 19501 ارسال شده در 19 مرداد، 2011 اگر همه آسمان و ابرهایش سهم چشمهای من باشد باز هم آرامش نخواهم یافت. وقتی فصل ها را قسمت می کردند به من فقط پاییز را هدیه دادند٬ من ماندم و دنیای رنگها وآدمهایی که از پاییز رنگارنگ تر هستند. مدتی بود که در این سردی٬ قلمم هم با دلم قهر کردو من دل تنگ تر شدم ٬ وقتی در گوش قلم زمزمه میکنی٬ و او نجوای تو را به سپیدی کاغذ میسپارد چقدر آرامش پیدا میکنی. اینجا منم و بادهای سرد پاییزی........ و خسته دلی که دلش سخت برای خودش تنگ شده است... آه ...کاش پر پروازی بود٬ زمین جای ماندن نیست... دیری نخواهد گذشت فردا خاطره خواهم شد وشاید از خاطره ها خواهم رفت... 4
Sepideh.mt 17530 ارسال شده در 3 شهریور، 2011 باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است ... که می گویم من تنها نیستم تنها، منتظرم تنها.. 11
ارسال های توصیه شده