رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...
  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

کودکانه نوشتی

"دوستت دارم" ...

.

.

.

حالا دیوارهای کاه‌گلی

فرو ریخته‌اند

و دست خط تو را

باران

در شهری سیمانی

به دستم رسانده‌است ...

 

لینک به دیدگاه

با همه بی سر و سامانیم

باز به دنبال پریشانیم

طاقت فرسودگیم هیچ نیست

در پی ویران شدن آنیم

آمده ام تا تو صدایم کنی

در پی آن لحظه طوفانیم

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزرانیم

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانیم

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانیم

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانیست که بارانیم ...!

لینک به دیدگاه

تو مثل آینه بودی بهار لبخندت

 

هنوز پنجره ها دل نهاده در بندت

 

 

کجاست آن نفس سبزیت مسافر صبح

 

که جا گذاشته ای در سرای اسفندت

 

 

 

غروب جاده دلش گرم آشنایی بود

 

سحر به کوچه ی ما می رساند پیوندت

 

 

 

نمی شود که به دنبال آفتاب نگشت

 

قسم به چشم تو آن نرگسانه سوگندت

 

 

 

بیا که دیده پر آب است و عشق جاری شد

 

تمام پنجره در انتظار گلخندت

لینک به دیدگاه

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

كنج هر دیوارش

دوست هایم بنشینند آرام

16.gif بگو 16.gif بشنو

هركسی می خواهد ،وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یك سبد بوی 16.gif سرخ به من هدیه كند

شرط وارد گشتن،شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن یك دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ 16.gif می كوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا كه سهراب نپرسد دگر

خانه ی دوست كجاست

((فریدون مشیری))

لینک به دیدگاه

عشق را دو زایش است؛باری به سان آتش، تا بسوزاند،باری به سان آب، تا برویاند

و عشق را دو یادگار است؛ خاطره ای ست تا هرگز فراموش نگردد. تجربه ایست تا هرگز خاموش نگردد

 

و عشق را دو پیوند است؛ دل دادن تا دلبستگی،دل دادن تا وابستگی

 

و عشق را دو نشان است؛هر نشانه از معشوق ببینی، در شادی نشینی.هر زمان شادمانه شوی، جز معشوق نبینی

 

و عشق را دو گزینش است؛ نخست دل می­بندی، و آن­گاه چشم می­گشایی

لینک به دیدگاه

گرمسیر

 

عشق پرستو است

عشق پرستویی پر گشا به همه سو است

عشق پیام آور بهار دل آراست

حیف که از سرزمین سرد گریز است

روزی همراه بادهای بیابان

بال سیاه سپید سینه پرستو

می رسد از راه

ولوله می افکند به خلوت هر کو

سر زده بر بامهای کاگلی ما

بال فرو می کشد به جستن لانه

می ریزد پایه ای به قالب یک جان

می سازد لانه با هزار ترانه

می اید می رود تلاش و تکاپوست

مرغ هیاهوگر بهار پرستوست

روزی هم در غروب سرد که روید

لاله پر گستر کرانه مغرب

چلچله ها می پرند از لب این بام

بال کشان دور می شوند از این شهر

داغ سیه می نهند بر ورق شام

قلب من ! ای گرمسیر مهر پرکن

پنجره بگشا به باغع در هم پاییز

بگشا بال و پری به تاب و تکاپوست

بگشا ! بگشا ! یکی فسرده پرستوست...

لینک به دیدگاه

آسمان می خندید

دخترک خیره به آن

لیک،

در دلش طوفانیست

از فلک فراخ تر !

 

لبانش لرزان

و نگاهش گریان بود

دخترک اما

شکوه نکرد،هیچ نگفت

از سر مهر

خندید به آن ...

 

آسمان این بار

گریست ...

لینک به دیدگاه

فرصتی نمانده است

بیا همدیگر را بغل کنیم

فردا

یا من تو را میکشم

یا تو چاقو را در آب خواهی شست

همین چند سطر

دنیا به همین چند سطر رسیده است

 

به اینکه انسان

کوچک بماند بهتر است

به دنیا نیاید بهتر است

 

اصلا

این فیلم را به عقب برگردان

آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین

پلنگی شود

که میدود در دشتهای دور

آن قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند

و پرندگان

دوباره بر زمین...

زمین...

 

 

نه!

به عقبتر برگرد

بگذار خدا

دوباره دستهایش را بشوید

 

در آینه بنگرد

شاید

تصمیم دیگری گرفت ...

از : گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...