رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

بیا نقش هایمان را عوض کنیم

 

حالا من جای تو بازی می کنم

 

و تو جای من ...

 

و هر کس نقش خود را نپذیرد

 

به بهای جانش تمام می شود !

 

بیا

 

من، تو می شوم

 

و تو من ...!

 

لورکا

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چترهای ما

 

عطر باران های بسیاری را در خود پنهان کرده اند ...

 

اما همواره حسرت رگباری را به دل دارند

 

که در پیراهن های نازک تابستانی

 

غافلگیرمان می کنند ...!

 

عباس صفاری

لینک به دیدگاه

همیشه اتفاقی در حال رخ دادن است !

چمدان‌هایی گشوده

و چمدان‌هایی بسته می‌شوند

با این حال

من هرگز

نه آماده‌ی رفتن و نه مهیای آمدن بوده‌ام ...

کنار می‌روم

گوشه می‌گیرم

سکوت می‌کنم

و فقط می‌بینم ...

حروف

این حروف خسته ...

برای تصدیق تنهایی آدمی زاده می‌شوند ...!

 

سید علی صالحی

لینک به دیدگاه

سوت می کشد

 

سراسیمه در سرم

 

صدای رفتن ...

 

بغض پیاده ام می کند

 

تو سوار می شوی !

 

می رود ...

 

تا کجای این سرنوشت های موازی

 

منتظرت باشم ؟!...

لینک به دیدگاه

آسمان بارانی است

اشك من هم جاری است

شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

شاید او می داند

كه فرو خوردن اشك

قاتل جان من است

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه

من رهایش كردم باز زیر باران

من به زیر باران اشكها می ریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان می سایم؛

من نمی دانم...

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

لینک به دیدگاه

12277733456.gifnormal_72.jpg

دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را با یک چوب روی

ماسه ها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هر چه این قلب را

بزرگتر درست کند یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد!

بعد از اینکه قلب ماسه ای اش کامل شد سعی کرد با دستهایش

گوشه هایش را صیقل دهد تا صاف صاف بشود شاید میخواست

موقعی که دریا آن را با خودش می برد این قلب ماسه ای جایی گیر

نکند!

از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد شاید می خواست اینطوری آن

را خوب خوب بشناسد و مطمئن بشود همان چیزی شده که دلش

میخواست!

به قلب ماسه ای اش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک

به قلب ماسه ای هدیه داد . دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به

یک قلب ماسه ای شلیک کند!

برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یک پیکان

گذاشت روی قلب ماسه ای.

حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مواظبت داشت . نشست

پیش قلب ماسه ای و با دستش آن را نوازش کرد و در سکوت به

قلب ماسه ای قول داد که همیشه مواظبش باشد.

برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور

قلبش درست کرد.دلش می خواست پیش قلب ماسه ای اش بماند

ولی وقت رفتن بود . نگاهی به قلب ماسه ای کرد و رفت.

چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول

داد که زود برمی گردد و بقیه راه را دوید.فردا صبح دخترک در راه

برای قلب ماسه ای گلی چید و رفت به دیدنش. وقتی به قلب

ماسه ای رسید آرام همانجا نشست و گلها را پرپر کرد و بر روی

قلب ماسه ای ریخت.

قلب ماسه ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود.

لینک به دیدگاه

از خانه که می آیی

یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینهء شعر فروغ ،

و تحملی طولانی بیاور

احتمال گریستن ما بسیار است !

 

" سید علی صالحی "

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

خدایا داره بارون میاد....زیر بارون صدات زدم..........صدامو میشنوی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا حواست به اون آدمایی که زیر بارون سیل ۀاست تصادف کردن و دارن با ناله ازت کمک میخوان تا زنده بمون!!!!!!!!!

خدایا کمکشون کن.....

من که شکستم..همیشه برا من بارونیه...

rain_drops_full.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...