pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم سخت نقشبارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد. 5 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ بگذار که شیطنت عشق ، چشمان تو رو بر عریانی خویش بگشاید و کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ پارادوکس عجیبی است ؛ پیش ترها شاد که می شدیم ؛ شاد بودیم اما این روزها ؛ شاد بودن چه غریبانه غمگینمان می کند. 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش امید هیچ معجزه ای ز مرده نیست ، زنده باش 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ وقتی عمیق ترین گودالها تو را در خود می کشند دیگر چگونه می توان بر گونه سرخ خورشید بوسه زد؟ ای همیشه ی سفر مزار یادها را خاکستر کردند و تدبیر هر چراغ را خاموش. تار و پود شعرم عریان تر از همیشه است و قافیه ها به احترام تو،برایم قیام نمی کنند... 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ .ای دریا قلبم راباتمام تنهائی به تو خواهم بخشید قلب معصومم را که به تنهائی یک گنجشک است قلبم را به دریا خواهم داد وبه دریا خواهم گفت که با من مهربان باشد وبه دریا خواهم گفت من دلم غمگین است وبه اندازه یک دنیا خستگی را میشناسم من قلب معصومم رابه دریا خواهم بخشید تا به همراه ماهیها به تنهائی خود فکرکنم ای دریا قلبم را بتومیبخشم تا بیندیشم به صداقت ماهیها 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ باغ در بهار هنگام سیراب کردن باغ زمانی که درختهای تشنه را آب میدهی بیش از اندازه سیرابشان کن و بوته ها را از یاد مبر حتی بوته های بی بار را یا اون بوته های ناچیزو ناتوان را و از علفهای هرزه میان گلها مگذر.......................................اینها نیز تشنه اند تنها چمن سبز تازه یا سوخته را سیراب مکن - - - حتی خاک تشنه را پرستار باش و تازگی ببخش 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ فهمیدن عشق را چه مشکل کردن مارا ازدرون خویش غافل کردن انگار کسی به فکر ماهیها نیست سهراب بیا که آب را گل کردن 4 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۰ ای هفت سالگی ای لحظه های شگفت عزیمت بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست شکست شکست بعد از تو آن عروسک خاکی که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب در آب غرق شد. بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم و بصدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم . بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود از زیر میزها به پشت ها میزها و از پشت میزها به روی میزها رسیدیم و روی میزها بازی کردیم و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت سالگی . بعد از تو ما به هم خیانت کردیم بعد از تو ما تمام یادگاری ها را با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم . بعد از تو ما به میدان ها رفتیم و داد کشیدیم : ” زنده باد ،،، مرده باد “ و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم. بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم برای عشق قضاوت کردیم و همچنان که قلب هامان در جیب هایمان نگران بودند برای سهم عشق قضاوت کردیم . بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید و مرگ ، آن درخت تناور بود که زنده های اینسوی آغاز به شاخه های ملولش دخیل می بستند ومرده های آن سوی پایان به ریشه های فسفریش چنگ می زدند و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند. صدای باد می آید صدای باد می آید، ای هفت سالگی برخاستم و آب نوشیدم و ناگهان به خاطر آوردم که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند. چقدر باید پرداخت چقدر باید برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟ ما هرچه را که باید از دست داده باشیم ، از دست داده ایم ما بی چراغ به راه افتادیم و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند چقدر باید پرداخت؟… 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ هر که آید گوید: گریه کن، تسکین است گریه آرام دل غمگین است چند سالی است که من می گریم در پی تسکینم ولی ای کاش کسی می دانست چند دریا بین ما فاصله است من و آرام دل غمگینم... 9 لینک به دیدگاه
محمدa 1104 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ او شراب بوسه می خواهد ز من من چه گویم قلب پر امید را او به فکر لذت و غافل که من طالبم آن لذت جاوید را 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ من مور چه ای را مسخره می کردم که سال ها عاشق یک تفاله چایی بود... خودم را فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدم است! 6 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۰ در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست دل من که به اندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای و به اواز قناری ها که به اندازه یک پنجره میخواند اه سهم من این است سهم من این است 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ کوهها روال سابق را ادامه داده اند... اما این روزها آدمها هم به هم نمیرسند 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است! 3 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ مسافر، مسافر است. وقت استقبال هم می دانیکه یک روز باید بدرقه اش کنی؛ دل نبند ... 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ اینكه ما گمان میكنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است كه برای خود عذری آورده باشیم 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ كاملترین انقلاب، انقلابى است كه در آن آخرین پادشاه با روده هاى آخرین كشیش به دار آویخته شود . آناتول فرانس 4 لینک به دیدگاه
محمدa 1104 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۰ بیا دنیارو تقسیم کنیم،ستاره ها مال تو آسمون مال من،ماه مال تو خورشید مال من، اصلا" همشون مال تو ولی تو مال من 4 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ There are moments in life when you miss someone So much that you just want to pick them from Your dreams and hug them for real گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید و آرزوهای خود در آغوش بگیرید 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده