حرف هایی از اینجا و از آنجا !!

[MEMOLI 8,954]

وجود ندارند " شغال " هایی

که " شغال " نباشند ...

بسیارند اما

" آدم " هایی

که " آدم " نیستند !

[pari daryayi 22,938]

انتخابات که آزاد باشد

چشم های تو را انتخاب می کنم

چشم های تو هرگز دروغ نمی گویند..........(!)

[captain 9,274]

خداوند میفرماید من از بنده ام در عجبم:

گاهی من می خواهم بنده ای را ذلت بدهم ! ولی عالم و آدمی در پی بلند کردن او هستند

و گاهی من خودم بنده ای را عزت می بخشم و از فرش به عرش میرسانم اما آدمیان نمی خواهند و نمی توانند او را در اوج ببینند و می خواهند او را به زور زمین بزنند...

[captain 9,274]

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم

[محمدa 1,104]

روزهايم همه غم

 

خاطراتم همه محو

 

ذهن من خسته تر از هر روز است

 

باغ انديشه ام از زمزمه آب تهي است

 

پاي آن نارون خسته هنوز

 

نقش يک چشمه خشکيده بجاست

 

روي هر برگ چنار

 

سايه زرد خزان خيمه زده است

 

باغم از زمزمه عشق تهي است

 

باورم (( تنهائي )) است

 

چه کسي اشک مرا مي فهمد؟!!!

[captain 9,274]

مرد بقال از من پرسید:

چند من خربزه می خواهی؟

من از او پرسیدم:

دل خوش سیری چند؟..

[captain 9,274]

چرخ گاری در حسرت وا ماندن اسب..

اسب در حسرت خوابیدن گاریچی..

مرد گاریچی در حسرت مرگ !!

سهراب سپهری

[سیندخت 18,785]

یک روز را نباید ۳۶۵ روز تکرار کرد....:JC_thinking:

[سیندخت 18,785]

گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است

[bpcom 10,070]

خانه دلت را از شیشه بساز ولی به سنگ ها بگو که از فولاد است ...

[Yuhana 12,780]

همه، همه‌ي ما

در وحشتِ واژه‌ها زاده مي‌شويم

و در ترسِ بي‌سرانجامِ مُدارا مي‌ميريم.

 

 

جدا متاسفم!

[MEMOLI 8,954]

همه چیز که فردا اتفاق نمی افتد !!!

چیزهایی هم هستند که پس فردا ...

[spow 44,195]

اویخته به ترسهایت خواهی مرد

فریاد بکش...زندگی با فریادهایت معنا پیدا میکند

[spow 44,195]

مادربزرگ دیگه برامون قصه نمیگه...اون دیگه نمیتونه قصه بگه چون دیگه توداستان پسرخوب وسربه هوا نیست دختر خوش چشم وابرو نیست

داستانها تلخ شده اند پرازادمهای رذل، پسرها ودخترهایی که دست دردست هم دروغ میبافند وراست می انگارند

مادربزرگ ازقصه هایش بیزار هست...

[MEMOLI 8,954]

حرف‌ها هم مانند آدم‌هایند! گاهی که باید بیایند، نمی‌آیند ...

[*sepid* 9,772]

مادربزرگ دیگه برامون قصه نمیگه...اون دیگه نمیتونه قصه بگه چون دیگه توداستان پسرخوب وسربه هوا نیست دختر خوش چشم وابرو نیست

داستانها تلخ شده اند پرازادمهای رذل، پسرها ودخترهایی که دست دردست هم دروغ میبافند وراست می انگارند

مادربزرگ ازقصه هایش بیزار هست...

تو حرفت را بزن …چه کار داری که باران نمی بارد

اینجا سالهاست که دیگر به قصه های هم گوش نمی دهند

دست خودشان نیست

به شرط چاقو به دنیا آمده اند

و تا پیراهنت را سیاه نبینند…

باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی

[*sepid* 9,772]

خنده را معنی ز سرمستی مکن آن که می خندد غمش بی انتهاست.

[captain 9,274]

طاووس را بدیدم میکند پر خویش

گفتم مکن که پر تو با سیم و با زر است

بگریست زار و مرا گفت ای حکیم

آگه نه ای که دشمن جان من این پر است

[captain 9,274]

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

[spow 44,195]

چه کسي گفت: «خداوند شبان همه است

و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

من شبان رمۀ خود بودم

و کسي آن بالا

خود شبان من معصوم نبود.

 

غفلت من رمه را از کف داد

غفلت او شايد

هم از ايندست مرا

هم از ايندست تو را

رمه را

همه را . . .