رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم سخت نقشبارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

وقتی عمیق ترین گودالها

تو را در خود می کشند

دیگر چگونه می توان بر گونه سرخ خورشید بوسه زد؟

ای همیشه ی سفر

مزار یادها را خاکستر کردند

و تدبیر هر چراغ را خاموش.

تار و پود شعرم

عریان تر از همیشه است

و قافیه ها به احترام تو،برایم قیام نمی کنند...

لینک به دیدگاه

.ای دریا

قلبم راباتمام تنهائی به تو خواهم بخشید

قلب معصومم را

که به تنهائی یک گنجشک است

قلبم را به دریا خواهم داد

وبه دریا خواهم گفت

که با من مهربان باشد

وبه دریا خواهم گفت

من دلم غمگین است

وبه اندازه یک دنیا

خستگی را میشناسم من

قلب معصومم رابه دریا خواهم بخشید

تا به همراه ماهیها

به تنهائی خود فکرکنم

ای دریا

قلبم را بتومیبخشم

تا بیندیشم

به صداقت ماهیها

لینک به دیدگاه

باغ در بهار

هنگام سیراب کردن باغ

زمانی که درختهای تشنه را آب میدهی

بیش از اندازه سیرابشان کن

و بوته ها را از یاد مبر

حتی بوته های بی بار را

یا اون بوته های ناچیزو ناتوان را

و از علفهای هرزه میان گلها مگذر.......................................اینها نیز تشنه اند

 

تنها چمن سبز تازه یا سوخته را سیراب مکن

- - -

حتی خاک تشنه را پرستار باش و تازگی ببخش

لینک به دیدگاه

ای هفت سالگی

ای لحظه های شگفت عزیمت

بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن

میان ما و پرنده

میان ما و نسیم

شکست

شکست

شکست

بعد از تو آن عروسک خاکی

که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب

در آب غرق شد.

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم

و بصدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست

و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم .

بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود

از زیر میزها

به پشت ها میزها

و از پشت میزها

به روی میزها رسیدیم

و روی میزها بازی کردیم

و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت سالگی .

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم

بعد از تو ما تمام یادگاری ها را

با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون

از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .

بعد از تو ما به میدان ها رفتیم

و داد کشیدیم :

” زنده باد ،،، مرده باد “

و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان

که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم.

بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم

برای عشق قضاوت کردیم

و همچنان که قلب هامان

در جیب هایمان نگران بودند

برای سهم عشق قضاوت کردیم .

بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم

و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید

و مرگ ، آن درخت تناور بود

که زنده های اینسوی آغاز

به شاخه های ملولش دخیل می بستند

ومرده های آن سوی پایان

به ریشه های فسفریش چنگ می زدند

و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود

که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی

روشن شدند.

صدای باد می آید

صدای باد می آید، ای هفت سالگی

برخاستم و آب نوشیدم

و ناگهان به خاطر آوردم

که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند.

چقدر باید پرداخت

چقدر باید

برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟

ما هرچه را که باید

از دست داده باشیم ، از دست داده ایم

ما بی چراغ به راه افتادیم

و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود

در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی

و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند

چقدر باید پرداخت؟…

لینک به دیدگاه

هر که آید گوید: گریه کن، تسکین است گریه آرام دل غمگین است چند سالی است که من می گریم در پی تسکینم ولی ای کاش کسی می دانست چند دریا بین ما فاصله است من و آرام دل غمگینم...

لینک به دیدگاه

من مور چه ای را مسخره می کردم که سال ها عاشق یک تفاله چایی بود... خودم را فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدم است!

لینک به دیدگاه

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست

دل من که به اندازه ی یک عشق است

به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای

و به اواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره میخواند

اه

سهم من این است

سهم من این است

لینک به دیدگاه

There are moments in life when you miss someone

So much that you just want to pick them from

Your dreams and hug them for real

گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود

که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید

و آرزوهای خود در آغوش بگیرید

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...