رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شانه خالی نکنی بار فرو می ریزد

سقف بی پایه به ناچار فرو میریزد

چین ِ محکم نکنی در هنر ِ ساختنت

با تکانی تن ِ دیوار فرو میریزد

من تمام نفسم بسته به جا ماندن توست

بی تو هر لحظه دل انگار فرو میریزد

مرد را درد نباشد نفسش خاموش است

مثل خاکستر سیگار فرو میریزد

:hanghead:

لینک به دیدگاه

آن داغ ننگ خورده كه مي خنديد

بر طعنه هاي بيهوده ‚ من بودم

گفتم كه بانگ هستي خود باشم

اما دريغ و درد كه زن بودم

چشمان بيگناه تو چون لغزد

بر اين كتاب در هم بي آغاز

عصيان ريشه دار زمانها را

بيني شكفته در دل هر آواز

اينجا ستاره ها همه خاموشند

اينجا فرشته ها همه گريانند

اينجا شكوفه هاي گل مريم

بيقدرتر ز خار بيابانند

اينجا نشسته بر سر هر راهي

ديو دروغ و ننگ و ريا كاري

در آسمان تيره نمي بينم

نوري ز صبح روشن بيداري

لینک به دیدگاه

وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.

 

شریعتی بزرگ

لینک به دیدگاه

خود را به دنیا دوختم

مشکل از نخ ها بود

یا کوک های بریده ی من

وصله ایی ناجور شدم

در لباس دنیا

لبخندهای از تهِ دل را

رفو می کنم به لب هایم

و خودم را

آرام در آغوش می فشارم

و سنجاقش می زنم

به بادبادکِ دختر ِ همسایه

بالا می روم

جایی که خدا هنگام بارش باران

خیس نمی شود...!

لینک به دیدگاه

سلام دوست مثلا خوبم:

 

تازه فهمیده ام این واژه ی مثلا عجب کلمه ای است!!! که می توان بوسیله ی آن چیزهایی را به بعضی از آدم ها نسبت داد که نمی توانند یا نتوانستند آن ویژگی را داشته باشند.

ولی به تو می گویم دوست یا دوست خوبم.چون زمان کمی نبود که من تو را به عنوان بهترین دوست خوبم می شناختم غافل از همه چیز...ولی الان می خواهم به یاد و احترام آن دوران غفلت هم که شده تو را دوست خوبم خطاب کنم ولی...با مثلا...!

یادت هست زمانی گفتم این که می گویند چیزی را فراموش کن همه اش شعار است.یادت هست؟

اما حالا می فهمم که آنقدرها هم شعار نیست.چون من داشتم فراموشت می کردم.داشتم عادت می کردم که دیگر نبینمت،دیگر به یادت نیفتم،دیگر به تو فکر نکنم...

شاید مرحله های آخر فراموش کردن تو بود که نمی دانم چه شد...خدا خواست...یا...نمی دانم ولی دوباره یادت افتادم،یاد خاطراتت که در ذهنم بود ولی متاسفانه آنقدرها هم نبود، چون من تقریبا خاطره ای از دوران دوستیمان یادم نیست، به جز قسمت هایی از خاطراتی که در محرم داشتیم...(یادت هست؟) و...یاد همه ی حرفهای ناگفته به تو که در ذهنم بود...

بعد از دوستیمان تازه فهمیدم دنیا را نمی شناسم.راستش را بخواهی قبلا فکر می کردم هر کس در دوستیش صادق باشد، طرفش هم با او در کمال صداقت رفتار می کند و دوستی می شود دوستی گل و بلبل...

ولی اشتباه بود...

چون من در دوستیمان صادق بودم ولی تو...

اصلا بی خیال...این حرفها و قصه ها تکراری است.ولی باید بگویم که آدم خوبه ی این قصه، من هم نبودم، چون من هم تقصیر داشتم و آن هم اعتماد زیاد بود.چیزی که شاید تو بلد نبودی از آن استفاده کنی و ناخواه تبدیل شد به سوء استفاده...

اگر دنیا را می شناختم می دانستم باید قدری دل سنگ باشم تا این چنین دل شکسته نباشم.آخر می دانی آن سنگ ها که به دلم می زدی همه سنگ ریزه بودند. فکر کنم فهمیدی که این ها فایده ندارد و....خودت را با یک سنگ بزرگ راحت کردی...

و همان شب بود که یاد حرف پدرم افتادم که همیشه می گفت: چیز شکسته هیچ خریداری ندارد اما دل شکسته یک خریدار دارد و آن هم خداست...(یادت هست؟)

یادت هست به خاطر حفظ دوستیمان دل کسی را شاید شکستم؟ و من آن موقع نمی دانستم که جای این کارها باید فاتحه بخوانم...فاتحه ی دوستیمان را...

چرا مانعم نشدی؟ مگر تو به این حرف که ماه همیشه پشت ابر نمی ماند اعتقاد نداشتی؟

آخر می دانی امروز که یاد آن موقع افتادم نتوانستم در چشمانش نگاه کنم!!!

بعد از دوستیمان نمی توانستم در چشم خیلی ها نگاه کنم.همان موقع بود که برای اولین بار از ته دل به خدا توکل کردم. و جوابم را داد و این توکل، شد بهترین چیزی که در زندگی یاد گرفته ام... بعد خدا را شکر کردم که چنین تجربه ی تلخ اما در حقیقت شیرینی برایم رقم زد چون من خیلی چیزها از آن یاد گرفتم.که به کسی زیاد اعتماد نکنم،به کسی وابسته نشوم و ...

بعد از آن فقط دعایت کردم حتی بیشتر از قبل.آخر می گویند حتی برای دشمنت هم دعا کن..

بعضی وقت ها با خود می گویم شاید من دوست خوبی برایت نبودم.اما یادت هست خودت همیشه می گفتی تو بهترین دوست من هستی...ولی راستش را بخواهی من هیچ وقت باور نمی کردم.نمی دانم چرا!!!!

دوستی ما یک بازی بود.یک بازی که با بازی های بچگیمان فرق داشت.این دفعه هیچ برنده ای نداشت.البته شاید تو خود را بازنده ندانی ولی من می گویم که تو هم باختی...

خلاصه اینکه دوست مثلا خوب من ماجرای دوستی ما یا آن بازی غیر بچگانه و عجیب قصه ای بود که برخلاف قصه های دیگر با خوبی و خوشی تمام نشد. ولی این قصه هم شاید مثل خیلی از قصه های شب بچگیمان فراموشمان شود.که احتمالا می شود...

فقط می گویم باز هم دعایت می کنم.امیدوارم دوستان خوبی داشته باشی تا قصه ی تلخ دیگری رقم نخورد.

لینک به دیدگاه

انگار پشت یک شیشه ایستاده ام و فاصله دست هایم تا تصویر دست های تو تنها شیشه ای است به نام دلم!

نمی دانم بشکنمش یا نه؟

آیا این تصویر توست پشت شیشه ؟ یا تصور من ؟

لینک به دیدگاه

به کسی ادای احترام می‌کنیم

که هیچ وقت مودبانه

با ما برخورد نکرده است...!

و پاسخ ِ سلام ِ کسانی را نمی‌دهیم

که عاشقانه دوستمان دارند.

اسمش را هم می‌گذاریم

سیاست!!! ...

لینک به دیدگاه

فرزاد حسنی یه شعری گفته که محمد علیزاده هم خونده اش آهنگشو ، تو پروفم هست برید صداش میاد:ws37:

یه جاییش میگه:

 

من به دستان "خــــدا" خیره شدم ، معجزه کرد ...

 

 

واقعا زیبا ست:icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...