*sepid* 9772 ارسال شده در 11 تیر، 2011 با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم ! و یا نمی شود ! هر روز پس تر می روید . «« ارد بزرگ»» 5
*sepid* 9772 ارسال شده در 11 تیر، 2011 این، منم!!... اکنون ، نزدیکتر به خود... اما همچنان، راه طولانیست 5
*sepid* 9772 ارسال شده در 11 تیر، 2011 آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود. این حقیقت زیبایی است که همیشه می درخشد. دکتر شریعتی 5
*sepid* 9772 ارسال شده در 11 تیر، 2011 خدایا هر جا میریم و ظلمی میبینیم همه میگن ...نگران نباش خدا جای حق نشسته ....! میشه از جای حق پاشی... که حق سر جای خودش بشینه؟ 5
HaMeD-GibsoN 1859 ارسال شده در 11 تیر، 2011 وقتی به انتهای جاده نگاه میکنم ،عرقی سرد بر تنم میشینه از نگرانی راه طولانی ولی همون لحظه تو دستهات رو تو دستهای من میزاری و شروع به قدم زدن میکنیم و وقتی به انتهای جاده میرسیم ناراحتیم که چرا این جاده طولانیتر نبود 6
pari daryayi 22938 ارسال شده در 11 تیر، 2011 آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد 8
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 روزی میرسد که از زندگی جز 1دوست خوب،چند جلد کتاب و 1سگ چینی چیز دیگری نمیخواهیم 3
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد . . . (هانری دونومتر) 7
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 وقتی کسی پشت سرت حرف میزنه یعنی دو قدم ازت عقب تر هست و تو دو قدم از اون جلوتر 6
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 دیار عاشقی هم شهر هرت داره! خیلی راحت دل مـی دزند، دل می بـرند ،دل می شکنـتند 8
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 وقتی همه با من هم عقیده میشوند تازه احساس میکنم که اشتباه کرده ام (اسکار وایلد) 6
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند این ماییم که دیر به دیر نگاهشان میکنیم . . . 7
*sepid* 9772 ارسال شده در 12 تیر، 2011 یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت چون اگه خودتو بگیری میندازنت . . . ! 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 13 تیر، 2011 به هر حال اتفاقی خواهد افتاد یا افتاده اصلا ! شایدها زیادند و همینطور با هیاهوی زمان که از پنجره می ریزد تو بیش تر هم می شوند ! فقط تو چیزی نمی دانی ... حسین سناپور 8
MEMOLI 8954 ارسال شده در 13 تیر، 2011 ما خسته بودیم و گرسنه و راهبان برایمان دعا میکردند ناتوان بودیم ما در شام آخر به صومعه رفتیم از کتب مقدس برهنهشان کردیم و در دستشان اسلحه نهادیم ! ناتوان بودیم و گرسنه دعا سیرمان نمیکرد ... ساناز کریمی 6
spow 44198 مالک ارسال شده در 15 تیر، 2011 در زندگی زخمهایی است که چون نمیخواهیم به کسی نشان دهیم رویش چسب زخم میزنیم. شاید درستتر باشد که بگویم چسبهایی هست که روی زخمهای ناجورمان میزنیم تا کسی نبیندشان.. 5
سیندخت 18786 ارسال شده در 15 تیر، 2011 فاخته باید بخواند مهم نیست که نصف شب است! پرسیدند کجاست پرسیدند کیست پرسیدند چه میکند پرسیدند کی برمیگردد؟ و من هیچ نگفتم! نه از شکوفهی نرگس، نه از سپیدهی دریا. باد میآمد یک نفر پشتِ پردههای باد پیدا بود، همین و اصلا نامی از کجا رفتهایدِ نرگس نبود، چیزی از اینجا چطورِ سپیده نبود. (نصف شب باشد، هر چه …! فاخته باید بخواند!) گفتم نگرانِ گفت و گویِ بلند من با باد نباشید دهانم را نبندید، آزارم ندهید خوابم را خراب نکنید من نمیدانم سپیدهی نرگس کدام است من نمیدانم شکوفهی دریا چیست من از فاختههای سحرخیزِ درهی خیزران هیچ آوازی نشنیدهام فقط وقتی از بیتُالَحْم به جانبِ جُلجُتا میرفتیم حضرتِ یحیی گفت: چه زندان و چه خانه، هر دو سویِ همهی دیوارهای دنیا یکیست. 5
ارسال های توصیه شده