رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خدایا هر جا میریم و ظلمی میبینیم همه میگن ...نگران نباش خدا جای حق نشسته ....!

میشه از جای حق پاشی... که حق سر جای خودش بشینه؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وقتی به انتهای جاده نگاه میکنم ،عرقی سرد بر تنم میشینه از نگرانی راه طولانی

ولی همون لحظه تو دستهات رو تو دستهای من میزاری و شروع به قدم زدن میکنیم و وقتی به انتهای جاده میرسیم ناراحتیم که چرا این جاده طولانیتر نبود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به هر حال اتفاقی خواهد افتاد

یا افتاده اصلا !

شایدها زیادند

و همینطور با هیاهوی زمان

که از پنجره می ریزد تو

بیش تر هم می شوند !

فقط

تو چیزی نمی دانی ...

 

حسین سناپور

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ما خسته بودیم و گرسنه

و راهبان برایمان دعا می‌کردند

ناتوان بودیم ما

در شام آخر به صومعه رفتیم

از کتب مقدس برهنه‌شان کردیم

و در دست‌شان اسلحه

نهادیم !

ناتوان بودیم و گرسنه

دعا سیرمان نمی‌کرد ...

 

ساناز کریمی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

در زندگی زخم‌هایی است که چون نمیخواهیم به کسی نشان دهیم رویش چسب زخم میزنیم. شاید درست‌تر باشد که بگویم چسب‌هایی هست که روی زخم‌های ناجورمان میزنیم تا کسی نبیندشان..

  • Like 5
لینک به دیدگاه

فاخته باید بخواند

مهم نیست که نصف شب است!

 

پرسیدند کجاست

پرسیدند کیست

پرسیدند چه می‌کند

پرسیدند کی برمی‌گردد؟

و من هیچ نگفتم!

نه از شکوفه‌ی نرگس،

نه از سپیده‌ی دریا.

باد می‌آمد

یک نفر پشتِ پرده‌های باد پیدا بود،

همین و اصلا

نامی از کجا رفته‌ایدِ نرگس نبود،

چیزی از اینجا چطورِ سپیده نبود.

(نصف شب باشد، هر چه …!

فاخته باید بخواند!)

گفتم نگرانِ گفت و گویِ بلند من با باد نباشید

دهانم را نبندید، آزارم ندهید

خوابم را خراب نکنید

من نمی‌دانم سپیده‌ی نرگس کدام است

من نمی‌دانم شکوفه‌ی دریا چیست

من از فاخته‌های سحرخیزِ دره‌ی خیزران

هیچ آوازی نشنیده‌ام

فقط وقتی از بیتُ‌الَحْم

به جانبِ جُلجُتا می‌رفتیم

حضرتِ یحیی گفت:

چه زندان و چه خانه،

هر دو سویِ همه‌ی دیوارهای دنیا یکی‌ست.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...