*Polaris* 19606 ارسال شده در 27 آذر، 2010 گاهی مثل بهار پر از امید و طراوتم ... گاهی مثل تابستون کسلم و خسته ! گاهی مثل پاییز پر از رنگم ولی تنها... گاهی مثل زمستون سردم و بی تفاوت ! گاهی مثل تمام فصل ها فقط در حال گذرم و عبور ... همین ...! 9
خاله 3004 ارسال شده در 27 آذر، 2010 نگاه ریخته بودم که رفتی و صندلی هنوز داغ است و ناگهان چه قدر زود دیر می شود ... نمی دانم از آمدنت یا نیامدنت چه قدر گذشته اما انگشتم اسم تو را روی خاک صندلی می نویسد !!؟ 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 4 دی، 2010 تمام بغض هايت را من گريستم ... اما تو با دستمال كاغذي هايت دورم انداختي !!! 11
*Polaris* 19606 ارسال شده در 6 دی، 2010 در انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد. 10
خاله 3004 ارسال شده در 6 دی، 2010 حالا که رفته ای این روزها دلتنـــــــــــتگم دلتنــــــــــگم که رفته اند آن روزها... 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 6 دی، 2010 ناخن هایم شیار می کشند بر دیوار تنهایی ... و تو تنها گوشهایت را می گیری ! . . . 10
ملیساا 5015 ارسال شده در 6 دی، 2010 قطار میرود تو می روی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 6 دی، 2010 من به تو فکر نکرده بودم که خوابت تمام ِ شب در سرم مي چرخيد ... من به تو فكر نكرده بودم لعنتي !!! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 دی، 2010 و او نیز ... سرد می شود خشک می شود قلبش خاک می گیرد او نیز دروغ می گوید تا آرامت کند او نیز خودش را توجیه می کند از تو فاصله می گیرد ... تو را به عمق تاریکی ها هل می دهد ! اما تو دیگر از این حرف ها از این بی احساسی ها از این گول زدن ها خسته شدی ... اما او اهمیت نمی دهد چون نمی داند تو با تاریکی خو گرفته ای ...! 11
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 دی، 2010 سالهای سال روی این نیمکت در همین ایستگاه چشم دوختم به راه تا مسافری ... . . . . مسافری که هیچگاه ... مژگان عباسلو 7
خاله 3004 ارسال شده در 29 دی، 2010 همین طور که می روی به صورت مسئله ای فکر کن که با رفتنت پاک میشود مسئله ای که بی شباهت به من نیست!! 8
خاله 3004 ارسال شده در 29 دی، 2010 باید لبخند زد باید لبخند زد فردا یقینا حتما و مطمئنا بدتر خواهد بود 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 دی، 2010 دارو خانه ها را بیهوده نگردید درمان ندارد ! درد را از هر سو که بخوانی درد است ... آینه "نامرد" را "درمان" می کند ! و درد همچنان درد است ...! 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 30 دی، 2010 به هم رسیدن به هم نرسیدن یا هر چه که باشد بیا بیاندازیم گردن کهکشان و سرنوشت و خدا تا کمتر گریه مان بگیرد ...! 8
خاله 3004 ارسال شده در 30 دی، 2010 من، در قاب افسردگی هم، روی دیوار تن ام، به خاطره ای، از تو، دلخوشم. زندگی یعنی همین 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 31 دی، 2010 از چشم هایم افتادی درست مثل همان اشکی که میآید ... میماند ... سنگینی میکند ... میلغزد ... میچکد ! میافتد ... محو میشود ....... 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 3 بهمن، 2010 مادران بیزارند از دختران ... چرا که دختران تکرار مادرانند ... روزی سرزمینم شرمنده ی تاریخ خواهد بود ... 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 5 بهمن، 2010 در حوالی امروز کمی آنطرف تر از آنچه می پنداری مرا پرسه نزن ! نگاه کن ... مرا بشنو ... 6
*Polaris* 19606 ارسال شده در 5 بهمن، 2010 پنجره ات را باز کن روبه آسمان آبی سعی کن امروز را به جای خورشید بتابی 5
ارسال های توصیه شده