رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم

 

که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را

 

این خوارج همه را غرق ریا میبینم

بر سر نیزه نه قرآن که خدا میبینم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اینو که سحر دو تا پست بالاتر گفت:banel_smiley_4::banel_smiley_4:

ممنون که گفتی آقا روزبه :a030:

:icon_pf (34):

دوستان شرمنده ....

حافظه که نیست ...:icon_pf (34):

به جاش اینو مینویسم :

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دیدم ب خواب خوش ک ب دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار ب دولت حواله بود

 

چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت

تدبیر ما ب دست شراب دوساله بود

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...