رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا

شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا

به تماشای تن سوخته ات آمده ام

مرگ من باد که این گونه توانی است مرا...

  • Like 4
ارسال شده در

آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیده ام

بسیار خوبان دیده ام اما تو چیز دیگری

  • Like 3
ارسال شده در

یکی گفت با صوفیی در صفا

ندانی فلانت چه گفت از قفا؟

 

بگفتا خموش، ای برادر، بخفت

 

ندانسته بهتر که دشمن چه گفت....

  • Like 3
ارسال شده در

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین

کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

  • Like 7
ارسال شده در

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

 

رفاقتی است میان من و تو و پاییز

:icon_gol:

 

  • Like 6
ارسال شده در

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

  • Like 6
ارسال شده در

تورا من چشم در راهم شباهنگام

گرم یاد آوری یا نه..من از یادت نمیکاهم:w16:

  • Like 6
ارسال شده در

مزن بر سر ناتوان دست زور

که روزی درافتی به پایش چو مورvahidrk.gif

  • Like 6
ارسال شده در

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید:icon_redface:

  • Like 6
ارسال شده در

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

  • Like 3
ارسال شده در

آخر به اسارت دل حسرت زده خو کرد

شادم که دگر ياد گريز از قفسم نيست

  • Like 3
ارسال شده در

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

  • Like 2
ارسال شده در
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

 

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد

مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد

  • Like 1
ارسال شده در

دل خزان زده ام باغ ارغوان شده است

بهار خاطر پژمرده ام جوان شده است

  • Like 2
ارسال شده در
دل خزان زده ام باغ ارغوان شده است

بهار خاطر پژمرده ام جوان شده است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است...

  • Like 2
ارسال شده در

تو کمان کشیده و در کمین که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد دل برسانیم..

  • Like 3
ارسال شده در

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

 

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

  • Like 1
ارسال شده در
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

 

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

  • Like 2
ارسال شده در

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم

 

که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را

  • Like 1
ارسال شده در

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

  • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...