mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ همه كس طالب يارند چه هشيار وچه مست همه جا خانه عشقست چه مسجد چه كنشت تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . . هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد 2 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم 3 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان 3 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ نظر پاك تواند رخ جانان ديدن كه در آيينه نظر جز به صفا نتوان كرد 2 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ دلم برای خودم تنگ می شود آریهمیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم می توان در بستر یادت شکفت می توان همچون تو شعری تازه گفت با غزل، با مثنوی، با انتظار! یاد تو باغی است سرشار از بهار 2 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۱ می توان در بستر یادت شکفتمی توان همچون تو شعری تازه گفت با غزل، با مثنوی، با انتظار! یاد تو باغی است سرشار از بهار راه پنهانی میخانه نداند همه کس جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۱ راه پنهانی میخانه نداند همه کس جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع 2 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده بازگرد و يا برآيد چيست فرمان شما لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگرد و يا برآيد چيست فرمان شما ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند! باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ، دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم! با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم! چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ، چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران! چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام! کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم 1 لینک به دیدگاه
MAHSHID_ACc 55 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ من که ریزد بر سرم آوار مرگ جوی خون را بنگرم یا رقص برگ؟ چون جهان افتاده دست ابلهان من بمانم یا نمانم در جهان؟ گر بمانم زهر نوشم یا عسل کور باشم یا ببینم فی المثل؟ 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ لبت صریح ترین شعر آیه ی شکوفایی ست و چشم هایت شعر سیاه گویایی ست چه چیز داری با خویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویایی ست 2 لینک به دیدگاه
adamak-h 733 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تا کی به تمنای وصال تو یگانهاشکم شود از هر مژه چون سیل روانه همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع 3 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع عهدو پیمان فلک را نیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم 1 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور 2 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ رازي كه به غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم كه او محرم رازست لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ رازي كه به غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم كه او محرم رازست تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده