*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ مستان خرابات، ز خود بي خبرند جمعند و ز بوي گل پراكنده ترند اي زاهد حودپرست ، با ما منشين مستان دگرند و خودپرستان دگرند 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ دیده ی بی نور را نور آمدم صاحب دستور و مأمور آمدم 3 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ ما شكوه از كشاكش دوران نمي كنيم موجيم و كار خويش به دريا گذاشتيم 1 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ منزل حافظ کنون بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ در چنين عهدي كه نزديكان ز هم دوري كنند ياري غم بين ، كه از من يك نفس هم دور نيست 5 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ روزگاریست که سودای بتان دین منست غم این کار نشاط دل غمگین منست دیدن روی تورا دیده ء جان بین باید دین کجا مرتبهء چشم جهان بین منست 5 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ تا به کي آخر چنين ديوانگي پيلگي بهتر از اين پروانگي :vahidrk: 4 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ یک شب به شتاب رفتنم را دیدی دل را به افق سپردنم را دیدی 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ به پای گلبنی جان داده ام اما نمی دانم که می افتد به خاکم سایه گل یا نمی افتد 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز زبانه می کشد از سینه ای که من دارم 5 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ مگر نه اینکه تو خورشید آسمان منی ؟ چگونه شبم بی تو شد سحر ؟ زبانم لال 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است گریه و خنده آهسته و پیوسته من همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ تقدیر که می غرد گرگی ست که در چنگش خود را و ترا جفتی آهو بره می بینم... 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده