رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

اشک خیمه زده بر صفحه ی چشم نگرانم

چنـد روزیسـت که دلواپسـم و بـد نگرانم

کوچه از رهگذر سرد غمت زار و گرفته ست

شب بی تابش ماه روی تو برده امانم . .

  • Like 1
لینک به دیدگاه

می دانم که رفتن دلیل نبودن نیست

اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند

کاش تو هم بدانی و بخوانی

کاش او هم ........

 

باید نوشت

باید نوشتن را سرشت و تکرار ها را تکرار کرد

 

میدانم فاصلهء ما زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من

تو سفر کردی یا من جا ماندم

تو تکرار کردی یا من .......

 

ولی کاش !!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ته که نوشم نهای نیشم چرایی

ته که یارم نه ای پیشم چرایی

ته که مرهم نه ای برداغ ریشم

نمک پاش دل ریشم چرایی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است دائم گرفته چون دل من روی ماهش است دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح خزان دل به زبان نگاهش است

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وان درآن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی نجاتم دادند...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هزاران غم به دل انوته دیرم

هزار آتش بجان افروته دیرم

به یک آه سحر کز دل برآرم

هزاران مدعی را سوته دیرم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من بوی بی پناهی را

از دور می شناسم :

بوی پلنگ زخمی را

در متن مه گرفته ی جنگل

بوی طنین شیهه ی اسبان را

در صخره های ساکت کوهستان

بوی کتان سوخته را

در مشام ماه

بوی پر کبود کبوتر را

در چاه

این باد بی قراری

وقتی که می وزد

دلهای سر نهاده ی ما

بوی بهانه های قدیمی

می گیرد ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در نهفت پرده شب

دختر خورشید

نرم می بافد

دامن رقاصه صبح طلایی را

وز نگاه سیاه خویش

می سراید

مرغ مرگ اندیش

چهره پرداز سحر مردهست

چشمه خورشید افسرده ست

می دواند در رگ شب

خون سرد این فرسب شوم

وز نهفت پرده شب دختر خورشید

همچنان آهسته می بافد

دامن رقاصه صبح طلایی را

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...