رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یقینم حاصله که هرزه گردی

ازین گردش که داری برنگردی

برویی موببستی هر رهی را

بدین عادت که داری کی ته مردی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین

در یکتای که و گوهر یک دانه ی کیست

گفتم آه ز دل دیوانه ی حافظ بی تو

زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو دريايي تلاطم داري اي دوست

تو لبخند و تبسم داري اي دوست

دو بيتي هاي من پايان ندارد

تو در فکرم ترنم داري اي دوست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو آری روز روشن را شب از پی

شده کون و مکان از قدرتت وحی

حقیقت را شنو از من که گردید

به یک کن خلقت هردوجهان طی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

باز آید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفر کرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ته کت نازنده چشمان سرمه سایی

ته کت زیبنده بالا دلرببایی

ته کت مشکین دو گیسو در قفایی

بمو واجی که سرگردون چرایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلی دیرم که بهبودش نمی بو

سخنها میکرم سودش نمی بو

ببادش میدهم نش میبرد باد

در آتش می نهم دودش نمی بو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ما نوشتیم و گریستیم

ما خنده کنان به رقص بر خاستیم

ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

 

کسی را پروای ما نبود.

در دور دست مردی را به دار آویختند :

کسی به تماشا سر برنداشت

 

ما نشستیم و گریستیم

ما با فریادی

از قالب خود بر آمدیم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت

خرابم می کند هر دم،فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی،شبی یا رب توان دید

که شمع دیده افروزیم،در محراب ابرویت

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تو كيستي كه من اينگونه بي تو بيتابم

شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم

تو كيستي كه با هر تبسم تو

مثال قايق شكسته روي گردابم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند

شرح خزان دل به زبان نگاهش است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مو آن رندم که پا از سر ندونم

سراپایی بجز دلبر ندونم

دلارامی کزو دل گیرد آرام

به غیر از ساقی کوثر ندونم...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در نخستین ساعت شب،

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:

« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر

یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان

مرده اش در لای دیوار است پنهان»

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...