رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

 

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

من خیلی سعی کرد دال نباشه ولی نشد:sigh::4564:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gifTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gifTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gifTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gifTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gifhanghead.gifhanghead.gifhanghead.gifhanghead.gifhanghead.gif:sad0::sad0::sad0::sad0:sigh.gifsigh.gifsigh.gif:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

 

 

در دل هر گور تاریکی امیدی خفته است

در کنار هر گنهکاری سعیدی خفته است

هر کجا دیدی که سروی رسته در آغوش باغ

زیر پایش سرو بالای رشیدی خفته است:ws37:

لاله ی سرخی که با داغ دلی روید ز خاک

خود شهادت می دهد کانجا شهیدی خفته است

بید مجنون چون پریشان کرد گیسو باد گفت

عاشقی دیوانه زیر چتر بیدی خفته است:ws37:

 

مهدی سهیلی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

میزبانان به دعوت باطل رفتند

 

میزبانان به بیعت آذوقه

 

دلقکی بر شمشیر خلیفه می رقصید

 

پریشانی در کوفه فراوان بود

 

قوس قامت بیهودگان

 

به التزام تملق، حیات داشت

 

چشمان سمج خدا ناپرستان

 

به پایداری شب اصرار داشت:ws37:

 

سلمان هراتی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو را کشان کشان بردند

عریان

از تمام نقش هایی

که با تو روی صحنه می رفتند

حالا برای زمین و زمان

چه فرق می کند

که

خون و استخوان بوده ای

یا سنگsigh.gif

 

چه می کنه این رویا خانوم زرین:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من آفتاب درخشان و ماه تابان را

بهین طراوت سرسبزی بهاران را

زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت

صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را

و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست

و درتمامی اشیا پاک تجریدی

وجود گمشده ای را

دوباره خواهم جست:ws37:

 

حمید مصدق

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شب امد و گرد روز پرگار گرفت

بر صبح و سپیده راه دیدار گرفت

چندان که درون سینه و دفتر ماند

آواز و سرود و شعر زنگار گرفت:ws37:

 

شفیعی کدکنی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
شب امد و گرد روز پرگار گرفت

بر صبح و سپیده راه دیدار گرفت

چندان که درون سینه و دفتر ماند

آواز و سرود و شعر زنگار گرفت:ws37:

 

شفیعی کدکنی

 

 

 

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

می ریزد آبشار

در هاله های رنگ

دیری ست رفته است مسافر

و جای خالی اش

پر مانده با غبار

و ذره های خاک

شمعی کنار پنجره ی باز روشن استsigh.gif

در

کنج آسمان

دنباله دار شیری پر نوری ست

که نقش می زند

تصویر روشن خود را

در تیرگی چشم

دیری ست رفته است مسافر

در هاله های رنگ

می ریزد آبشارsigh.gif

 

سیما یاری

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...