رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

 

حسین منزوی:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تا که بماند درون حافظه ی آب

نقش کنید ای خطوط موج به دریا

در وزش وحشت و تلاطم پاییز

نسترن از شاخ و برگ خویش پلی ساخت

بهر عبور شکوفه : کودک فردا

 

شفیعی کدکنی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این وسط من بودم

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من شدم عاشق شیدا

مست آن چشم فریبا

در بهشت سیب تو شد پاک وحلال

باده از جوی زلال

خانه شد میکده ی دلبرما

دست من هم به دعا

باغبان هم ندود از پیِ ما

سیب حوّا نشود حسرت ما

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من راضی ام به این همه دوری ولی

راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو

حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند

حالا سکوت و سایه پر از صدای تو

 

/

لینک به دیدگاه

وصلت و عشق بشد رسم عیان

نه مصدق ، نه فروغ و نه جواد

نه غم و حسرت و داد

همگی با دل شاد

مست و مدهوش شویم با می ناب

عاشق و مست و خراب

با دف و ساز رباب

سیب سرخ را بزنیم گاز و بگوییم به هم

شکر ایزد که بداد مرحم زخم

عاشقان را بدهد وصلت یار

دلبران را ندهد زحمت خار

لینک به دیدگاه

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت؟

لینک به دیدگاه

نادر نادرپور چه ناز می گه::ws37:

 

دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند

کای آرزوی من

من فارغم ز خویش و تو آسوده از منی

با دوست ، دشمنی

بس شام ها ستاره شمردم به نور ماه

تا اختر رمیده ی

بختم وفا کند

شور نگاه دوست در آن چشم دلفریب

چون باده سرگرانی عیشم دوا کند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...