moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۱ ای جانم به رهی معیری یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم 1 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ من پذیرفتم شکست خویش را پند های عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل دردآشنا دیوانه است 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ تا سر اهرمن به خک افتد ای بسا سر جدا شد از تن خویش نوجوان جان سپرد ومادر او جامه ی صبر خویش چک نکرد پدرش اشک غم ز دیده نریخت بر سر از درد و رنج خک نکرد همسرش چهره را به پنجه نخست ناشکیبا نشد ز دوری ی دوست سیمین بهبهانی 1 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ تو را راندم... تو را راندم... كه در جام دگر ريزي شراب آرزوها را ؛ به زلف ديگر آويزي آن گلهاي صحرا را ! مگو ديگر.... مگو با من..... مگو از هستي و مستي... كه من تك لاله صحراي انبوهم كه گلهاي نگاه و خنده هايم رنگ غم دارند. ببر از خاطر آشفته نامم را.. بزن بر سنگ جامم را.. مرا بشكن... مرا بشكن... 4 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ در اوج خود كبوتر ترتیب پله ها را باور نمی كند و دختران آبی وقتی كه آسمان را می بافند او در میان بال و هوا خود را ول می كند میان هوا و بال یدالله رویایی 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ لیک زنهار ای جوانمردان که دگر دیو تازه سر نکشد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دوم، در آغازِ آفرينش روزها، شب بود و شبها، شب! يک شب که ماه رفته بود سَفَر خورشيد تب کرد و سوخت و سوخت تا شب، روز شد وُ روز رو به تاريکی گذاشت. از همان زمان عدهای گفتند حق با زن است، مَردها خيلی سَفَر میروند. سید علی صالحی شاعر فیروزه ای 2 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ در همه عالم وفاداری کجاست غم به خروارست غمخواری کجاست 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم كه خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان كن من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن حسین منزوی 2 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود شهریار 2 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دلم گرفته دلم عجیب گرفته و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ... 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است یادت بخیر قیصر 3 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند 3 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا کاین راز پنهان خواهد شد آشکارا 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ آبی زمین را گم کرده ام ای ماه مساحت زیبایی ات مرا به عمق تجربه ای سیاه کشانده است حالا بگو ای ماه راه زمین از کدام سوی این شب سرد است ؟ از رویا خانوم زرین هست این شعر 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ نور الله چنان برفروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد حافظ لسان الغیب 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ در انتهای دنده ها خبر چینی از فردوس در كاربازی توطئهای است :gnugghender: تا انقلاب دوزخی ما را خنثی كند میتوانم آری می توانستم اگر باران پیراهنی از اكسیژن می پوشاند بر تو ... زنده یاد منوچهر آتشی 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل ديوانه و ندانستم که آدمی بچه ای شیوه پری داند حافظ لسان الغیب 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده