رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حسین جان منزوی می فرماید::ws37:

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها ، علمزدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مشرف آزاد عزیز می فرماید::ws37:

 

بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم

پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند

بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها

شما بیهوده می گویید و ما

بیهوده می روییم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باز همان دریغ وحسرت همیشگی ...

تا نگاه میکنی وقت رفتن است

لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود

پیش از آنکه با خبر شوی

ونا گهان ...

چه زود دیر میشود...!؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مطمئن باش برو...ضربه ات کاری بود...

دل من سخت شکست و چه بی رحمانه

به من و سادگی ام خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

تو برو ...!

برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم

مطمئن باش برو...ضربه ات کاری بود...!؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مرا اینگونه باور کن...! کمی تنها،کمی بی کس،کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجارفته...؟

نمیدانم مرا آیا گناهی هست

که شاید هم بجرم ان غریبی و جدایی هست

مرا اینگونه باور کن...!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

...تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تورا از بین گلهایی که در تنهاییم رویید

با حسرت جدا کردم...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است...!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...