lovestory 995 ارسال شده در 30 خرداد، 2010 دلم هوای دلی دارد از دیار شما.... شنیده ام كه غمی نیست..در كنار شما ! 2
surush 1359 ارسال شده در 30 خرداد، 2010 اگر روزي دلت لبريز غم بود گذارت بر مزار كهنه ام بود بگو اين بي نصيب خفته در خاك يه روزي عاشق و ديوانه ام بود 3
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 30 خرداد، 2010 دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند. 4
ALI* 880 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم... 3
pianist 31129 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد قفسم برده به باغي و دلم شاد کنيد 3
ALI* 880 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازهء مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد ، حرف نیست درد ، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم ؟ 3
MH.Sayyadi 14584 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست... 3
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری. 2
sara 20 1717 ارسال شده در 31 خرداد، 2010 یه روزی میاد كه نمی دونیم كی هستیم یار كی بودیم و عشق كی بودیم و كی هستیم 2
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 1 تیر، 2010 محنت زده ای که کلبه ای داشت به پشت در نعمت و ناز دیدمش برمی گشت. گفتمش که گنج یافتی گفتا نه بو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت. 2
*هانی* 825 ارسال شده در 1 تیر، 2010 تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهس 2
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 1 تیر، 2010 يه شب ِ مهتاب ماه مياد تو خواب منو ميبره کوچه به کوچه باغ ِ انگوري باغ ِ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اون جا که شبا پشت ِ بيشهها يه پري مياد ترسون و لرزون پاشو ميذاره تو آب ِچشمه شونه ميکنه موي ِ پريشون... 4
*هانی* 825 ارسال شده در 1 تیر، 2010 نمی پرسی تو حالی از دل غمگین وبیمارم ولی من هر کجا باشم خیالت را به سر دارم 3
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 1 تیر، 2010 معشوق مرا عهد من از یاد برفت وان عهد و وفا به باد برداد و برفت. :w00: 3
taniam 256 ارسال شده در 1 تیر، 2010 تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟ که هجرانت چه میسازد همی با روزگار ما؟ 3
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 1 تیر، 2010 آن بت که به انصاف نکو بود برفت حورا صفت و فرشته خو بود برفت. آسایش عمرم همه او داشت ببرد آرایش جانم همه او بود برفت. 2
taniam 256 ارسال شده در 1 تیر، 2010 تو همچون خرمن حسنی و ما چون خوشه چینانت از آن خرمن چه کم گشتی که پر بودی کنار ما؟ 3
RezaMTJAME 9278 ارسال شده در 1 تیر، 2010 ای دل بخر آن زلف که دستت نگرفت جز غمزه آن نرگس مستت نگرفت. می لاف زدی که صبر دستم گیرد از پای درآمدی و دستت نگرفت. 2
ارسال های توصیه شده