کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ تا ز دل پيمانهي غم بر سر پيمان کشد دين و پيمان و امانت در ره ايمان يکيست ... 1 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ تاب من از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر من سپید 1 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ در کدامين چمن ای سرو به بار آمدهای؟ که ربايندهتر از خواب بهار آمدهای ... 3 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس ميشوی ديوانه، از دامان آن صحرا مپرس... 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ یار اگر زخمت زند با تیغ ابرو دم مزن تیغ ابرو را کنم با سوزن مژگان رفو 3 لینک به دیدگاه
نیوتن 13 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ وه چه غوغا آن غزل کز فتنه ی ظالم بلا گو نخواند بعد از آن دیگر هزار آوا غزل 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ لب از تو وز شکر پيمانهيی چند رخ از تو ز خفتن بتخانهيی چند ... 3 لینک به دیدگاه
farid.wtpm 436 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ داد درويشى از سر تمحيد سر قليان خودرا به مريد... 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دوش دیدم که ملایک در می خوانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دلم ز انده بیحد همی نياسايد تنم ز رنج فراوان همی بفرسايد ... 2 لینک به دیدگاه
farid.wtpm 436 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندرآن ظلمت شب آب حياتم دادند 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دريغا جوانی و آن روزگار که از رنج پيری تن آگه نبود ... 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ سپيد گشت به من روی روزگار و کنون همی سياه کند روزگارم اينت سپيد!... 1 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ دوش وقت سحر ازغصه نجاتم دادند وندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده