رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ياري كن و گره زن نگه ما و خودت با هم باشد

كهتراود در ما همه تو

ما چنگيم : هر تار از ما دردي سودايي

زخمه كن از آرامش ناميرا ما را بنواز

سپهری

  • Like 1
لینک به دیدگاه

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت,

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت.

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم,

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تن نمی کوفت به موجی دیگر

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب که داشت

بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر

سهراب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت

دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود

در بلندی ها ما دورها گم سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازک تر

دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من

سهراب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت ؛

سقف یک وهم فرو خواهد ریخت !

چشم هوش محزون نباتی را خواهددید

پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید

راز سر خواهد رفت !ریشه زهد زمان خواهد پوسید !

 

سهراب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

می خروشد دریا

هیچ کس نیست به ساحل پیدا

لکه ای نیست به دریا تاریک

که شود قایق

اگر اید نزدیک

مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او ...سهراب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

و دويدم تا هيچ. و دويدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش.

 

و فتادم بر صخره درد. از شبنم ديدار تو تر شد انگشتم،

 

لرزيدم.

 

وزشي مي رفت از دامنه اي، گامي همراه او رفتم.

 

ته تاريكي، تكه خورشيدي ديدم، خوردم، و ز خود رفتم.

و رها بودم

 

سهراب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در عشق تو من گرد جنون میگردم

وز دایره عقل برون میگردم

دیری است که در خون دل من شده ای

در خون تو شدی و من به خون میگردم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ديدم بــســر عــمارتی مـــردی فـــرد

کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل بــه زبان حال با او می گفت

ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...